مقالات

چيستى و گونه هاى فلسفه سياسى

فلسفه اسلامی می تواند به اعتبار هایی مشخص به قید اسلامی متصف شود

دریافت نسخه پی دی اف

در زبان فارسى اصطلاحات «فلسفه سياسى، فلسفه سياست، فلسفه علم سياست و فلسفه علوم سياسى» به درستى از هم تفكيك نشده اند، و هر كس از به كار بردن آنها ممكن است معناى خاصى را اراده كند. همان گونه كه خواهيم ديد، «فلسفه  سياسى» نزد لئواشتراوس[1] آنتونى كوئينتن[2]نيز دقيقاً به يك معنا به كار نرفته است. هدف اين است كه اصطلاحات چهارگانه فوق را از هم تفكيك نمايد، تفاوت فلسفه سياسى از «نظريه سياسى» و «انديشه سياسى» را باز شناساند و نشان دهد كه چه گونه هايى از فلسفه سياسى وجود دارند. در بحث  گونه شناسى فلسفه سياسى اين سؤال به وجود مى آيد كه آيا نوعى از فلسفه سياسى، مى تواند «فلسفه سياسى» هم باشد يا خير؟ در اين­جا، دو سؤال جای طرح دارد:

1ـ فلسفه سياسى چيست؟ فلسفه سياسى شاخه­اى از فلسفه است كه با روشهاى انتزاعى، پديده هاى سياسى مانند: حكومت، قدرت، حاكميت، مشروعيت و عدالت را تحليل مى كند. كلام سياسى، بر خلاف فلسفه سياسى، متكى به وحى است و درصدد اثبات گزاره هاى وحيانى به روشهاى عقلى، نقلى و تجربى مى باشد.

2ـ گونه هاى فلسفه سياسى چيست؟ فلسفه سياسى به دو قسم كلاسيك و مدرن تقسيم مى شود، و بر حسب تنوع گونه هاى مكاتب فلسفى (پديدارشناسى، ساختار گرايى، ماركسيسم و...) مى تواند متنوع گردد. سؤال فلسفه سياسى قديم سعادت انسان و سؤال فلسفه سياسى جديد، اهداف مدينه يا شهر (و نهادسازى) است. فلسفه سياسى تحليلى با رهيافت تحليلى و درجه دوم، به تحليل زبان و مفاهيم مربوط به فلسفه سياسى مى پردازد. فلسفه سياسى اگر بى بهره از امداد وحى تصور شود، متصف به وصف «اسلامى» نمى گردد؛ اما به چهار اعتبار ديگر (آن گونه که شرح آن خواهد آمد) مى­توان از «فلسفه سياسى اسلامى» سخن گفت.                                                                                                   

1ـ1 چيستى فلسفه سياسى

ابتدا فلسفه سياسى را از زبان لئواشتراوس، فيلسوف سياسى افلاطونى كه به فلسفه سياسى قديم و ضرورت احياى آن اعتقاد دارد، تعريف مى كنيم:

«تمام اعمال سياسى ذاتاً جهتى به سوى معرفت به ماهيت خير دارند. اگر اين جهت گيرى به سوى معرفت به خير تصحيح شود، و اگر انسانها هدف صريح خود را كسب معرفت نسبت به زندگى خوب و جامعه خوب قرار دهند، فلسفه سياسى پديدار مى شود. در اصطلاح «فلسفه سياسى»، كلمه «فلسفه» بيانگر روش بحث از مقوله سياسى است، هم به ريشه مسأله توجه دارد. كلمه «سياسى» هم بيانگر موضوع بحث است، و هم كار ويژه اين مشغله را نشان مى دهد. فلسفه سياسى شاخه اى از فلسفه است كه با زندگى سياسى، يعنى زندگى غير فلسفى و زندگى بشرى، بيشترين نزديكى را دارد.[3]»

از ديدگاه اشتراوس، فلسفه كوششى براى نشاندن معرفت به كل، به جاى گمان نسبت به كل است، و بنابراين فلسفه سياسى كوششى است براى نشاندن معرفت به ماهيت امور سياسى، به جاى گمان درباره آنها. فلسفه سياسى  بر خلاف انديشه سياسى، در زمانى خاص در تاريخ مكتوب ظهور كرد. به تعبير ديگر مى توان گفت فلسفه سياسى بخشى از فلسفه است كه به تحليل هستى شناسانه پديده ها و موضوعات سياسى مى پردازد. جورج ساباين نيز تمايز فلسفه سياسى و علم سياست را همان تفاوت علم  و فلسفه مى داند.

تعريف رودى در كتاب مقدمه اى بر علوم سياسى نيز با تعريف فوق قابل جمع است:

«هر عمل سياسى، مستلزم ارزشهاى سياسى اساسى مى باشد. پس بديهى است كه انديشمندان سياسى از افلاطون تاكنون به ارزش هايى كه مبناى جامعه خوب و عادلانه اند، بيانديشند. فلسفه سياسى از جامعه خوب، عدالت و مسايلى از اين قبيل بحث مى كند. علوم سياسى زير رشته هاى مختلفى دارد، و فلسفه سياسى يكى از زير رشته هاى كمتر علمى آن است، و با استلزمات هنجارى و رفتارى نظام سياسى ـ راهى كه دولت و جامعه «بايد» سازمان داده شوند، و شهروند «بايد» رفتار كند ـ و همچنين ارزشهاى اوليه بشرى، در ارتباط مى باشد. انديشمندان جديد سياست هر چند مى خواهند علومى سياسى را تا حد ممكن علمى تر كنند، اما اين مسأله به معناى كم شدن ارزش فلسفه سياسى نيست.»[4]

ظاهراً نزد رودى «علوم سياسى» به معناى «دانشهاى[5] سياسى» است، و مجموعه اى از علوم هنجارى و غير هنجارى در زمينه سياست را در بر مى گيرد، و از علم سياست به معناى تجربى آن اعم مى باشد. البته كاربرد رودى از «علوم سياسى» به عنوان رشته اى كه در دانشگاهها تدريس مى شود، به جاست; چون رشته علوم سياسى، شامل انديشه سياسى كلاسيك و مدرن، سياست تطبيقى، نظريه سياسى، اقتصاد سياسى و حتى روابط بين الملل مى شود.[6]

حسين بشيريه نيز در تعريف خود از «فلسفه سياسى»، به موضوعات آن نيز اشاره مى كند:

«فلسفه سياسى اغلب به شيوه هاى انتزاعى با غايات حكومت و ابزارهاى مناسب دستيابى به آنها و مآلا با بهترين شكل حكومت سر و كار دارد. موضوعات اصلى فلسفه سياسى را مباحثى چون چگونگى . احراز حقيقت، عدالت، مبانى خير و صلاح عمومى، لوازم آزادى و برابرى، استوار كردن زندگى سياسى بر اصول اخلاقى، دليل و ضرورت وجود حكومت، دلايل اطاعت اتباع از قدرت و جز آن تشكيل مى دهد».[7]

از نظر هابرماس فلسفه سياسى بخشى از فلسفه عملى است. فلسفه سياسى كلاسيك (ارسطويى) اخلاق و سياست را در چارچوب اجتماعى سياسى (Polis) قابل تحقق مى دانست. اما با سوژه گرايى مدرن دكارتى و ذره گرايى طبيعت انگارانه هابزى، فرآيند جداسازى فلسفه اخلاق از اجتماعات آغاز شد، و هگل نتوانست از اين روند جلوگيرى كند. با طرح نظريات كاركردگرايانه و سيستمى، حذف كامل عقل عملى از عرصه اجتماعيات محقق شد و نهايتاً در عصر پيش از نيچه اساساً هر گونه اعتقادى به حجيت عقل در حيات انسانى مورد سؤال و نفى واقع شد.[8] بر اين اساس مى توان از سه پارادايم سنتى، مدرن و پسامدرن در فلسفه سياسى سخن گفت.

هرچند تعاريف مختلفى از اصطلاحاتى همچون «فلسفه سياسى» و «انديشه سياسى» ارايه شده است، اما براساس تعاريف مشهور اصطلاحات و واژگان ممكن است بتوان نسبت آنها را مشخص نمود. فرهنگ رجايى در مقدمه خود بر كتاب فلسفه سياسى چيست؟ تعريف بسيار اعمى از انديشه سياسى (Political Thought) كرده، كه بر آن اساس هر گونه تفكر حرفه اى و غيرحرفه اى نسبت به سياست را شامل مى شود. طبق اين تعريف، اگر شاعرى نيز به شكل پراكنده به سياست پرداخته باشد، او داراى «انديشه سياسى» خواهد بود. اگر قيد «تفكر نظام مند» را به تعريف فوق بيافزاييم، به تعريفى خاص تر مى رسيم، چرا كه فقط تفكرات نظام مند، منسجم و حرفه اى راجع به سياست را دربرمى گيرد.

بر اين اساس نسبت بين «انديشه سياسى» و «فلسفه سياسى»، عموم و خصوص مطلق است; چرا كه هر فلسفه سياسى نوعى انديشه سياسى تلقى مى شود، ولى انديشه سياسى ممكن است شكل فلسفى نداشته باشد و در قالب علم سياست با گرايش تجربى ظاهر گردد. حسين بشيريه كه از انديشه سياسى معنايى اعم از اصطلاحات مشابه ارائه نمى كند، مى گويد:

«انديشه سياسى گرچه ممكن است تا اندازه اى توصيفى يا تبيينى باشد، ليكن اصولا هنجارى است، يعنى با چگونگى سازمان دادن به زندگى سياسى برحسب اصول نظرى يا اخلاقى ويژه اى سروكار دارد. انديشه سياسى اخلاقاً دل نگران وضعيت بشرى است، و از اين رو به ايدئولوژى سياسى بسيار نزديك تر است تا به نظريه سياسى.[9]»

همان گونه كه گفته شد، اصطلاحات فوق گاه به جاى هم نيز ممكن است به كار روند. ظاهراً مقصود ساباين (و بهاءالدين پازارگاد) از عنوان كتاب تاريخ فلسفه سياسى[10]، تاريخ انديشه سياسى به معناى اعم است; چرا كه تفكرات غيرفلسفى و علمى نيز در اين كتاب به چشم مى خورد. شاهد اين ادعا آن است كه خود وى مى گويد:

«فلسفه سياسى» را مى توان به شرح زير تلخيص نمود: تحليل انعكاس وقايع سياسى و سيستمهاى سياسى، تحليل عادات و هدفهاى علميات سياسى، تحليل وسايل نيل به هدفها، تحليل لوازم عمليات سياسى و فرصت ها و موقعيت هاى سياسى، بحث در مقاصد سياسى و الزامات سياسى، بحث در مؤسسات اجتماعى و روابط آنها با حكومت و با يكديگر، بحث در مراقبت هاى (كنترلهاى) دولتى و فشارهاى اخلاقى و بدنى (فيزيكى) (يعنى فشارهاى محلى به قدرت نظامى پليس) موجود در هر جامعه[11].

«نظريه سياسى» هر چند معمولا به وجه عملى انديشه هاى سياسى اطلاق مى شود ولى نزد اسپريگنز مى تواند شكل فلسفى يا غير فلسفى داشته باشد. او مى گويد: «نظريه سياسى جستارى است براى فهم عناصر تشكيل دهنده جامعه خوب. هدف نظريات سياسى اين است كه جهان سياست را براى ما قابل فهم كنند. واقعيت اين است كه نظريات سياسى بينش هايى ـ يعنى تصويرهايى نمادين از يك كليت نظام يافته ـ از سياست را ارائه مى دهند.»[12]

وى فلسفه «نظريه» سياسى را در قالب چند بحران شناسايى مى كند: بحران ثبات «نظريه ماكياولى در باب سامان سياسى)، بحران آمريت (نظريه هابز در لوياتان)، بحران مشروعيت (نظريه لاك در باب دولت ليبرالى)، بحران رژيم كهن (انديشمندان روشنگرى)، بحران جامعه مدنى (برك)، بحران نظام سرمايه دارى (ماركس)، بحران برابرى اخلاقى(روسو) و بحران عدالت آتنى (افلاطون).»[13]

دايرة المعارف بلكول نيز مى گويد:

«نظريه سياسى عبارت است از عكس العمل نظام مند بر طبيعت و اهداف حكومت، پرداختن و فهم نهادهاى سياسى و اينكه چگونه آنها بايد تغيير كنند. اين فعاليت ذهنى از وقتى كه بشر راجع به حكومت و نهادهاى آن انديشيده، وجود داشته است قبل از دهه 1970، نظريه سياسى عمدتاً متون سياسى از افالطون تا ماركس راجع به فلسفه، علوم سياسى و تاريخ را شامل مى شد.»[14]

بدين سبب است كه رافائل: «نظريه سياسى» را اعم از نظريه فلسفى و نظريه علمى مى داند.[15]

بلوم نيز «نظريه سياسى» را به معناى فوق به كار مى برد. نظريه سياسى از ديدگاه او صيقل خورده تر، شفاف تر، با انسجام درونى بيشتر، فاضلانه تر و داراى درجه اى از حقيقت اند. هدف «نظريه سياسى»، از ديدگاه او فهم سياست به جامع ترين شيوه ممكن مى باشد.[16] در زبان فارسى «نظريه سياسى» گاه به معناى نظريه پردازى سياسى به كار مى رود.[17] در حالى ك كاربرد علمى و جديد اين اصطلاح مجموعه منسجمى است كه در آن متغيرهاى معينى تحت شرايط مشخصى در ارتباط هستند و اثباتى و فارغ از گرايش هاى ايدئولوژيك و فلسفى و خالى از عنصر تجويز مى باشند. ديويد ميلر نيز در

دايرة المعارف علوم اجتماعى نظريه سياسى، را به سه قسم نظريه سياسى تجربى،[18] نظريه سياسى رسمى[19] و نظريه سياسى هنجارى[20] تقسيم مى كند[21]. نظريه سياسى به اين معنا قسمى از انديشه سياسى به معناى اعم است و (بنابراين بين آنها نسبت عموم و خصوص مطلق وجود دارد)، اما هم عرض (و در مقابل) فلسفه سياسى قرار مى گيرد. به بيان ديگر انديشه سياسى شامل فلسفه سياسى و نظريه سياسى مى شود.

در اين جا ذكر اين نكته ضرورى است كه كليه تعاريف فوق انواع مثالى[22] هستند و آنچه در عمل وجود دارد، همواره تركيبى از آنها مى باشد. فلسفه سياسى و نظريه سياسى به شكل ناب وجود ندارد.[23]

2ـ1 فلسفه سياسى و فلسفه علم سياست[24]

قدما، دانش يا حكمت را به دو قسم نظرى و عملى تقسيم مى كردند، و سياست را قسمى از حكمت عملى قرار مى دادند. آنها از فلسفه هاى مضاف سخن نمى گفتند، و عنوانى به نام «فلسفه حكمت عملى» نداشتند. فلسفه علوم، اعم است از فلسفه علومى كه با ارزش ها سر و كار دارند.[25] و فلسفه علوم توصيفى (كه اعم از علوم عقلى، تجربى، شهودى، تاريخى و نقلى است).

علومى كه با ارزشها منطبق هستند، لااقل شامل چهار قسم مى شوند: اخلاق، سياست، زيبايى شناسى و فقه اديان.

سياست، همانند تاريخ و اخلاق يك واقعيت در جهان خارج دارد، و همان گونه كه علم تاريخ و اخلاق به عنوان علوم درجه اول بر اساس آن واقعيت خارجى ايجاد شده اند. براى سياست نيز علم خاصى وجود دارد. هر علمى كه موضوعش واقعيت (Fact) باشد درجه اول است، و هر علمى كه موضوعش رشته علمى (ديسيپلين) باشد، درجه دوم مى باشد. موضوع شيمى، مواد است; بنابراين درجه اول مى باشد. به همين ميزان علم تاريخ و علم اخلاق و سياست نيز درجه اول هستند. فلسفه مضاف هميشه درجه دوم نيست. فلسفه دين، فلسفه نظرى تاريخ و فلسفه نفس درجه اولند، چرا كه مثلا رشته علمى (ديسيپلينى) به نام دين وجود ندارد. سياست Politics، و علوم مربوط به سياست را Political science يا علوم سياسى مى گويند. Science اسم جمع است، كه البته مى تواند جمع بسته شود و واژه  Politicsحداقل سه كاربرد دارد: يكى سياست، دوم سياست روزمره و سوم به معناى خط مشى. وقتى مى گويند: «او اهل سياست است» معناى دوم، و وقتى مى گويند «سياست ايران در مسأله صلح اعراب و اسراييل»، معناى سوم را اراده مى كنند. واژه تاريخ (History) نيز مشترك لفظى است. وقتى مى گوييم در «تاريخ بشر دو جنگ جهانى اتفاق افتاده است»، به «واقعيت تاريخ» نظر داريم ; اما وقتى مى گوييم «در تاريخ از فلان سلسله و واقعه بحث مى شود»، مقصود «عمل تاريخ» است. علم اخلاق را Morals يا  Moralityمى گويند. تا اينجا راجع به دو ستون اول از جدول زير بحث كرديم:

واقعيت

علم (درجه اول)

علم (درجه اول)

علم (درجه دوم)

تاريخ

علم تاريخ

فلسفه(نظرى)تاريخ

فلسفه علم تاريخ

اخلاق

علم اخلاق

فلسفه اخلاق

فلسفه علم اخلاق

سياست

علم سياست

فلسفه سياسى

فلسفه علم سياست

در ارتباط با تاريخ، سياست و مانند آنها، علوم درجه اول و دومى (ستون سوم و چهارم) نيز وجود دارند. فلسفه تاريخ، فلسفه اخلاق و فلسفه سياسى درجه اول، و فلسفه علوم آنها درجه دومند. علم تاريخ و فلسفه تاريخ هر دو درجه اولند، اما قضاياى علمى تاريخ، شخصيه; ولى قضاياى فلسفه تاريخ كلى است. اگر در علم تاريخ از «واقعه» انقلاب مشروطه بحث مى شود، در فلسفه تاريخ از سير تاريخ به سمت كمال يا زوال و قواعد حاكم بر آن، سخن به ميان مى آيد.

همان طور كه ديده مى شود هر چند فلسفه تاريخ، فلسفه اخلاق و فلسفه سياسى در يك ستون قرار دارند ; اما دو مورد اول بدون «يا»ى نسبت (فلسفه تاريخ و فلسفه اخلاق) و مورد آخر با «يا» ى نسبت (فلسفه سياسى) به كار مى رود. علت اين امر را احتمالا بايد در ترجمه فارسى اين لغات جستجو نمود. ازآنجا كه Political Philosophy به صورت صفت و موصوف به كار رفته، در زبان فارسى به «فلسفه سياسى» ترجمه شده است، نه «فلسفه سياست».[26]

فلسفه علم سياست همانند فلسفه هر علم ديگرى، درجه دوم است; چرا كه فلسفه هر علمى (و از آن جمله فلسفه علم سياست)، رشته علمى (ديسيپلين) است. در فلسفه هر علمى از سه دسته مباحث سخن به ميان مى آيد:

الف ـ پيش فرضها (يا مبادى تصورى و تصديقى كه قدما آن را در مقدمه علم جاى مى دادند).

ب ـ متدلوژى (به معناى روش نه روش شناسى).

ج ـ تاريخ تطور آن علم (قبلا تاريخ هر علمى در خود آن علم بحث مى شد، ولى الان به دليل رشد و توسعه آن بحث، بخشى از فلسفه آن علم محسوب مى شود).

بنابراين در فلسفه علمى سياست، از پيش فرضها (مبادى تصورى و تصديقى)، متدلوژى  (روش) و تاريخ تطور علم سياست بحث مى شود.

اوكانر نيز در كتاب مقدمه اى بر نظريه شناخت[27] مى گويد: «فلسفه هر علمى از دو دسته مسايل بحث مى كند: معرفت شناسى آن دانش و روش شناسى آن. معرفت شناسى يا نظريه دانش از راههاى متعدد به ارزيابى دانش مى پردازد: تهيه گزارش جامع درباره ماهيت دانش، تمركز بر منابع دانش از مجراى تحقيق در ماهيت و شيوه هاى كسب دانش، و قلمرو دانش، ملاك و معيارهاى دانش در مقابل هجوم شكاكيت.» دايرة المعارف علوم اجتماعى نيز فلسفه علوم اجتماعى را مطالعه درباره اهداف و روشهاى علومى همچون جامعه شناسى، انسان شناسى، علوم سياسى، روانشناسى مى داند.[28]

بر اساس تعريف مزبور، فلسفه سياسى را از فلسفه علم سياست به خوبى مى توان تمييز داد. فلسفه سياسى علمى است درجه اول كه مجموعه مباحث انتزاعى راجع به پديده هاى سياسى را در بر مى گيرد، در حالى كه فلسفه علم سياست دانشى است درجه دوم كه به پيش فرض ها، متدلوژى و تاريخ تطور آن علم مى پردازد. از آنجا كه
Political Science گاه به علم سياست و گاه به علوم سياسى (به اين دليل كه  Scienceاسم جمع است) ترجمه شده، پس مى توان از «فلسفه علم سياست» و «فلسفه علوم سياسى» نيز سخن گفت.

«فلسفه سياست» ظاهراً مفهوم جديدى علاوه بر فلسفه سياسى و فلسفه علم سياست نيست، و تمامى مباحث در اين حوزه در دو عنوان فوق قرار مى گيرند. از آنجا كه گاه از «سياست» (Politics)، «علم سياست» قصد مى شود، «فلسفه سياست» چيزى جز «فلسفه علم سياست» نخواهد بود.

1ـ2 گونه هاى فلسفه سياسى

گفتيم فلسفه سياسى را در سه پارادايم كلاسيك، مدرن  و پسامدرن مى توان گونه شناسى كرد. كوئينتن علاوه بر تعريف فلسفه به شكل پسينى[29]، از فلسفه سياسى تحليلى نيز سخن مى گويد، و آن را دانشى درجه دوم مى داند:

«فلسفه، مشعله ذهنى و نقادانه است كه بيشتر به خود آن روش هاى ذهنى ديگر نظر دارد، تا به واقعيتى كه موضوع تحقيق آنهاست. لذا فلسفه را بايد انديشه اى ناظر بر همه روش هاى فكرى ديگر دانست، نه صرفاً روش فكرى متفاوتى در عرض روش هاى ديگر. به عبارت مختصرتر، وظيفه فلسفه عبارت است از طبقه بندى و تحليل اصطلاحات و احكام و براهين نظامات فكرى دست اول و قائم بالذات.»[30]

به عقيده او وظيفه اصلى فلسفه سياسى عبارت است از:

«تمييز دو نوع عمده مباحثات سياسى اصل از يكديگر: يعنى تمييز گزاره هاى واقعى سياست از احكام ارزشى ايدئولوژى.»[31]

توجه به اين مسأله ضرورت دارد كه فلسفه سياسى تحليلى، نوعى رهيافت[32]است، و نبايد قسيم فلسفه سياسى و فلسفه علم سياست تلقى شود. فلسفه تحليلى يكى از مكتبهاى فلسفه است، كه رويكرد تحليلى و در جه دوم دارد، و به تحليل مفاهيم و زبان مى پردازد. فلسفه تحليلى سه رقيب و قسيم جدى دارد:

الف ـ فلسفه انتقادى مثل (Critic) مكتب فرانكفورت

ب ـ فلسفه پديدار شناسانه

ج ـ فلسفه ارزيابانه (Evaluative) كه از اين بحث مى كند كه چه مقدار مباحث ارزشى وارد استدلال هاى عالمان شده است.

يكى از علل رشد فلسفه تحليل زبان اين است كه طرفداران اين رهيافت، مباحثات فلاسفه سياسى را نزاع بر سر الفاظ مى دانند و درصددند به كمك فلسفه تحليلى اين ادعا را اثبات نمايند. جان پلامناتس مى گويد:

«اينان (پوزيتيويستهاى منطقى و اخلاف ايشان) مدعى اند اگر حشو و زوايد اين نظامات فكرى مطنطن را به كمك حلال تحليل زبانى بپيرايند، ديگر چيزى قابل اعتنايى از اين مسايل بر جاى نمى ماند.»[33]

حال با مفروض گرفتن اين مطلب كه فلسفه سياسى تحليلى قسيم سياسى نيست، به اين نكته پاسخ مى دهيم كه گونه هاى فلسفه سياسى كدامند؟ قبل از بحث از گونه هاى فلسفه سياسى، به تقسيم مشهورى كه در فلسفه عمومى وجود دارد اشاره مى نماييم.

معمولا فلسفه را به دو قسم فلسفه برّ اروپا[34] و فلسفه تحليلى[35] تقسيم مى كنند. فلسفه تحليلى داراى دو شاخه منطقى و زبانى; و فلسفه كانتينتال داراى شاخه هايى مثل پديدارشناسى گرايى، اگزيستانسياليسم، هرمنوتيك، جريان هاى با پيشوند «نو» (مثل نوتوماسى گرايى، نوكانتى گرايى و نوهگلى انديشى)، ساختار گرايى و شالوده شكنى مى باشد.

بر اساس تقسيم فوق مى توان گفت فلسفه سياسى نيز مى تواند تحليلى يا غير تحليلى باشد. فلسفه سياسى تحليلى، فلسفه سياسى پديدار شناسانه، فلسفه سياسى اگزيستاليستى، فلسفه سياسى نوكانتى و فلسفه سياسى نوهگلى، برخى اقسام و گونه هاى فلسفه سياسى اند. هر مكتب مى تواند فلسفه سياسى خاص خود را داشته باشد. به طور مثال مكتب ماركسيسم، فلسفه سياسى ماركسيستى دارد. علاوه بر آن هر متفكرى مى تواند فلسفه سياسى خاص خود را دارا باشد.

2-2- چيستى «فلسفه سياسى اسلامى»

تا حال به اين نتيجه رسيديم كه فلسفه سياسى مى تواند به حسب تحليلى بودن يا نبودن، و همچنين بر حسب رهيافت ها و مكاتب مختلف، انواع گوناگون داشته باشد. سوالى كه در اين رابطه ممكن است طرح شود، امكان اتصاف «فلسفه سياسى» به وصف «اسلامى» است. از آنجا كه طبق تعريف اشتراوس، فلسفه سياسى «بى بهره از امداد وحى» است. چگونه مى تواند به وصف اسلامى متصف گردد؟

لئواشتراوس در تعريف «فلسفه سياسى» مى گويد:

«فلسفه سياسى شاخه اى از فلسفه است كه با زندگى سياسى، يعنى زندگى فلسفى و زندگى بشرى، بيشترين نزديكى را دارد فلسفه سياسى شاخه اى از فلسفه است كوششى براى نشاندن معرفت به كل به جاى گمان نسبت به كل فلسفه سياسى كوششى است براى نشاندن معرفت به ماهيت امور سياسى، به جاى گمان درباره آنها.»[36]

حال بايد ديد وقتى فلسفه سياسى را به قيد «اسلامى» يا «شيعى» متصف كنيم، مراد چيست. پيش فرض ما در اينجا آن است كه اصطلاحات «فلسفه سياسى اسلامى» و «فلسفه سياسى شيعى» توسط صاحب نظران حوزه انديشه اسلامى به كار رفته اند. هدف ما در اينجا آن است كه چيستى فلسفه سياسى اسلامى (و چگونگى اتصاف فلسفه سياسى به قيد «اسلامى») را نشان دهيم. اهميت اين مسأله آن است كه فلسفه سياسى به قول لئو اشتراوس «محدود است به آنچه در دسترس ذهن بشر بى بهره از امداد وحى قرار دارد.»[37] و دقيقاً در همين جاست كه فلسفه سياسى از كلام سياسى جدا مى شود. اشتراوس مى گويد:

«آنچه ما از كلام سياسى مى فهميم، تعليمات سياسى است كه از وحى الهى ناشى مى شود»[38] در واقع روش شناسى كلام ممكن است عقلى يا نقلى باشد، ولى در استدلال هاى عقلى آن همواره استمداد از وحى و اثبات گزاره هاى وحيانى مفروض گرفته شده است. فيلسوف سياسى الزاماً داعيه دفاع از دين را ندارد، ولى متكلم سياسى خود را موظف به دفاع عقلى (و نقلى) از گزاره هاى دينى مى داند. نمونه كلام سياسى را مى توان در انديشه خلافت (نزد اهل سنت) و انديشه امامت و ولايت فقيه (نزد شيعه) سراغ گرفت. خلافت و امامت دو مبحثى هستند كه توسط متكلمان اسلامى با ادله عقلى و نقلى طرح شده اند.

نكته اى كه در اينجا مهم به نظر مى رسد، و براى پرداختن به آن وارد اين بحث شديم، آن است كه اگر فلسفه سياسى «بى بهره از امداد وحى» است، چگونه مى تواند به قيد «اسلامى» يا «شيعى» متصف شود؟ براى پاسخ به اين سؤال، كاربرد اصطلاح «فلسفه سياسى اسلامى» نزد صاحب نظران اين حوزه را نقل مى كنيم، و با تحليل آنها به پاسخ سؤال فوق نزديك مى شويم.

اروين روزنتال فصل پنجم كتاب تفكر سياسى در اسلام ميانه را به «فلسفه سياسى در اسلام» اختصاص داده است. او توضيح مى دهد كه قبلا نسبت به خلافت و شريعت (به عنوان رهيافت فقهى و واقع گرايى سياسى (به عنوان رهيافت اندرزنامه نويسى يا آيينه شاهى) سخن گفته و در اين فصل مى خواهد راجع به فلسفه سياسى اسلام (يا فلاسفه مذهبى و سياسى اسلام) بحث كند. وى مى گويد:

«فلسفه سياسى ايشان تا اندازه اى بخشى از فلسفه عمومى بزرگانى همچون افلاطون و ارسطو مى باشد. براى فهم انديشه سياسى فلسفى آن گونه كه در تفكرات و ايده هاى سياسى افلاطون وجود داشته و توسط ارسطو و نوافلاطونيان شرح شده است، ما بايد از اصول اساسى فلسفه در اسلام ـ حقوق وحيانى كه توسط پيامبر القا شده است در مقابل حقوق بشر ـ به سوى تعريفى از هدف و دامنه علوم سياسى تغيير جهت دهيم. ارسطو، سياست را به عنوان اشرف علومى كه سعادت بشر را به عنوان خير برين تعريف مى كند، و راهنماى رسيدن به آن را آموزش مى دهد، تعريف مى نمايد.»[39]

روزنتال افراد شاخص فلسفه سياسى در يونان را افلاطون و ارسطو، و مؤسس فلسفه سياسى در اسلام را فارابى معرفى، و وجوه مشابهت فلسفه سياسى فارابى را با فلاسفه سياسى يونان تبيين مى كند.[40] همان گونه كه ديده مى شود، وجه اساسى فلسفه سياسى (نسبت به شريعت نامه نويسى)، استقلال آن نسبت به گزاره هاى وحيانى معرفى شده است.

حميد عنايت نيز فارابى را «بنيادگذار فلسفه سياسى در اسلام» مى خواند. وى مى گويد: «فارابى، وظيفه علم سياست يا به گفته خود او «علم مدنى» را كاوش در «انواع كارها و رفتارهاى ارادى و صفات پسنديده و اخلاق و سجايا و خوى و سرشتى مى داند كه منشأ آن كارها و رفتارهاست»، و نيز ضمن بررسى چگونه بودن غايات اين كارها و رفتارها، چگونه بايد بودن آنها را معين مى كند. از اين تعريف معلوم مى شود كه علم سياست هم جنبه توصيفى دارد، و هم دستورى.»[41]

سيد جواد طباطبايى نيز افلاطون را بنيادگذار فلسفه سياسى قديم، و فارابى را مؤسس فلسفه اسلامى و فلسفه سياسى اسلامى معرفى مى كند. وى مى گويد:

«اما حكيم ايرانى و فيلسوف يونانى به درستى به اين نكته پى بردند كه بيرون آمدن از چنبر بحران سياسى، از نوعى كه دموكراسى آتنى و خلافت اسلامى در آن درگير شده بود، جز از مجراى درك فلسفى چاره انديشى نمى تواند شد. با تكيه بر چنين دركى است كه ابونصر فارابى به دنبال فقره اى كه آورده شد، رياست مدينه فاضله را به شخصى تفويض مى كند كه حكمت و رياست را توأمان داشته باشد، و او همان امام شيعيان است كه مقام وى با الزامات عقلى فلسفه يونانى مورد تفسير قرار گرفته است.»[42]

بر اين اساس مى توان گفت فارابى فيلسوفى است سياسى همانند افلاطون، با اين تفاوت كه او پيش فرضهايى اسلامى دارد و نهايتاً دستاوردهاى عقلى خود را بر شريعت اسلامى و شيعى تطبيق مى كند. به اعتقاد طباطبايى، مى توان از «فلسفه سياسى» فارابى به معناى دقيق كلمه سخن گفت، زيرا بنياد تفكرات فارابى درباره امر سياسى در فلسفه اوست و از مقدمات فلسفى است كه فيلسوف، نتايج سياسى را استنتاج مى كند.[43] وى مى گويد ماهيت فلسفه سياسى فارابى با ماهيت فلسفه سياسى قديم غربى يكسان، و با فلسفه سياسى غربى جديد (و همچنين با سياست نامه نويسى) ناهمگون است.[44]

اگر بخواهيم سخن فوق را تكميل كنيم، بايد به تفاوت فلسفه سياسى فارابى و فلسفه سياسى يونان باستان نيز اشاره نماييم. فلسفه سياسى فارابى گاه متقدم بر وحى و گاه متأخر از آن است، در حالى كه فلسفه سياسى يونان با وحى يكسره بدون ارتباط مى باشد. عنايت مى گويد:

«فارابى كوشيد تا ميان فلسفه يا عقل با دين يا وحى تعادلى برقرار كند، و البته در اين كوشش هميشه موفق نشد. گاه در آثار او فلسفه بر دين غالب است و گاه دين، فلسفه را در پى خود مى كشاند. ولى روى هم رفته مى توان گفت كه فارابى در درجه اول مسلمان، و در درجه دوم پيرو افلاطون و ارسطو و مفسر آثار اين دو بوده است.»[45]

علاوه بر استعمالات «فلسفه سياسى اسلامى» در نقل قول هاى فوق، حنا الفاخورى و خليل الجر از فلسفه سياسى معتزله (كه مبتنى بر اصل قدرت است)[46] نيز بحث مى كنند. اگر اين بحث پذيرفته شود كه فلسفه سياسى در كلام صاحب نظران اين فن به قيد «اسلامى»، «شيعى»، «معتزلى» و مانند آن موصوف شده است، بايد نسبت به چگونگى اتصاف اين موصوف به چنين صفاتى، تحليلى ارايه نماييم. در اين راستا حداقل پنج احتمال مطرح است:

الف) «فلسفه سياسى» گاه در متون غير تخصصى به معناى انديشه سياسى به معناى عام به كار مى رود.[47] در اين صورت همان گونه كه انديشه به وصف اسلامى متصف مى شود، مانعى از اتصاف «فلسفه سياسى» به قيد اسلامى نيز وجود نخواهد داشت.

ب) احتمال دوم آن است كه غرض از «فلسفه سياسى اسلامى»، فلسفه سياسى انديشمندان اسلامى (يا مسلمانان) باشد. در اين صورت فلسفه سياسى اسلامى عبارت خواهد بود از فلسفه سياسى افرادى همانند فارابى، ابن رشد، خواجه نصير و ديگران. در اين صورت هيچ گونه منعى براى اتصاف «فلسفه سياسى» به وصف «اسلامى» به نظر نمى رسد. طبق نقل قول هاى فوق نيز «فلسفه سياسى اسلامى» با تعريفى پسينى عبارت است از انديشه فلسفى كندى، فارابى و ديگران درباره سياست و مقوله هاى سياسى.

فلسفه سياسى فارابى به شكل مطلق «بى بهره از امداد وحى» نيست، چون او براى كسب حقيقت، به اشراف و وحى نيز قائل مى باشد. در واقع نوع معرفت شناسى فارابى، بر فلسفه سياسى اش تأثير مستقيم دارد. در عين حال نمى توان فارابى را متكلم سياسى يا فقيه سياسى ناميد; چرا كه بر اساس مرزبندى كه بين فلسفه سياسى و كلام سياسى ارائه شد، فارابى دو گروه فلاسفه سياسى جاى مى گيرد. به طور مثال علامه حلى، متكلمى سياسى است و براى اثبات نظريه امامت، از روش عقلى و نقلى بهره مى جويد. فارابى، فيلسوفى سياسى است كه روش عقلى و در عين حال اشرافى را مى پذيرد و بنابراين براى وحى هم جايگاهى در فلسفه سياسى خود قائل مى شود.

ج) غرض از «فلسفه سياسى اسلامى» تفكر فلسفى راجع به سياست با توجه به پيش فرض­ها و غایات مورد قبول اسلام است. در واقع، همان گونه كه ممكن است فيلسوفى بدون پيش فرضهاى وحيانى به تفكر فلسفى راجع به سياست و مقوله هاى سياسى بپردازد، اين احتمال نيز وجود دارد كه فيلسوفى همچون فارابى اصولى اوليه (همانند انسان شناسى اسلامى و غایات دینی همانند سعادت) را بپذيرد، و سپس «فلسفه سياسى اسلامى» بنا سازد. به همين معناست كه مى توان از فلسفه سياسى شخصى خاص (همانند فلسفه سياسى فارابى) يا مكتبى خاص (مثل فلسفه سياسى معتزلى) سخن گفت. به اين معنا فلسفه سياسى اسلامى مى تواند در مقابل فلسفه سياسى ليبراليستى يا مانند آن قرار گيرد. در اين صورت نيز منعى از به كار بردن اين اصطلاح وجود ندارد، ولى تذكر اين نكته لازم است كه «فلسفه سياسى اسلامى» در اين صورت به «كلام سياسى اسلامى» نزديك مى شود; چرا كه در كلام سياسى اسلامى نيز تقيد به وحى و دين اسلام وجود دارد.

د) چهارمين احتمال آن است كه قيد «اسلام» به مكانى خاص (كشورهاى اسلامى) يا زمانى خاص (مثل دوره ميانه اسلامى) اشاره داشته باشد. در اين صورت هم منعى از به كار بردن اين قيد براى فلسفه سياسى وجود دارد.

هـ) احتمال آخر آن است كه فلسفه سياسى بتواند به لحاظ ذات و ماهيت خود به قيد «اسلامى» يا «شيعى» متصف شود. در اين صورت مى توان گفت عقل به ما هو عقل، اسلامى و غير اسلامى ندارد، همان گونه كه عدالت، خوب; و ظلم نزد همه بد است. اگر عقل بتواند اثبات يا استحاله قضيه اى را به شكل برهانى ثابت كند، نزد همه مقبول مى افتد و بر اساس اين احتمال مى توان گفت ماهيت فلسفه سياسى نمى تواند به قيد «اسلامى» متصف شود.[48]

سيد جواد طباطبايى درباره قيد «اسلامى» در خصوص فلسفه عمومى مى گويد:

فلسفه اسلامى چيز ديگرى است: بسط فلسفه يونانى در دوره اسلامى، اساس فلسفه يك نوع تعقل بدون التزام به ديانت است، و آنچه از دل اديان الهى برمى آيد عبارت است از كلام يا تئولوژى، و نه فلسفه.[49]

البته بر اساس فلسفه سياسى پست مدرن و فلسفه سياسى جامعه گرايى، عنصر اساسى فلسفه سياسى عقلانيت است، و عقلانيت هر جامعه اى بر حسب شرايط خاص زمانى و مكانى و سنت هاى موجود در آن جامعه، متفاوت مى باشد. بر اين اساس مى توان گفت فلسفه سياسى به وصف «شرقى» و «غربى» و «اسلامى» و «غير اسلامى» متصف مى شود. طبق فلسفه سياسى پست مدرن و فلسفه سياسى جامعه گرايان، عقل (كه مراد آنها عقلانيت است) به شكل كلى، عام و جهان شمول وجود ندارد، و بدين جهت است كه آنها را نقاد مدرنيسم خوانده اند.

بر اساس آنچه گفته شد مى توان مطالب مطروحه را قالب گزاره هاى زير تلخيص نمود:

ـ فلسفه سياسى به عنوان علمى درجه اول عبارت است از مباحثى انتزاعى درباره پديده هاى سياسى.

ـ فلسفه سياسى، علمى درجه اول; و فلسفه علم سياست، علمى درجه دوم است.

ـ فلسفه سياسى از اين جهت در مقابل نظريه سياسى و علم سياست قرار مى گيرد، كه روش در فلسفه سياسى شكل عقلى و در نظريه سياسى و علم سياست معمولا شكل تجربى دارد.

ـ فلسفه سياسى بر اساس گونه هايى كه در فلسفه عمومى وجود دارد، و همچنين بر اساس مكاتب مختلف مى تواند به انواع مختلف تقسيم شود، همانند: فلسفه سياسى تحليلى، فلسفه سياسى اگزيستانسیالیستى، فلسفه سياسى ماركسيستى و فلسفه سياسى پديدار شناسانه.

ـ فلسفه سياسى بر حسب ذات و ماهيت خود، «اسلامى» و «غير اسلامى» ندارد; ولى بر اساس آنچه در تمدن و جغرافياى اسلامى وجود داشته (و همچنين بر اساس پيش فرضها .و غایاتى كه از دين اتخاذ مى شود) مى تواند به وصف «اسلامى» متصف شود. بديهى است فلسفه سياسى اسلامى با توجه به ويژگيهايى كه در تمدن اسلامى و افكار فلاسفه اسلامى وجود دارد، از ديگر فلسفه هاى سياسى مى تواند متمايز شود.


[1] ـ لئواشتراوس: ،فلسفه سياسى چيست؟، ترجمه: فرهنگ رجايى (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1373)، ص؟.

[2] ـ آنتونى كوئينتن: فلسفه سياسى، ترجمه: مرتضى اسعدى، ص؟، (تهران: الهدى، 1371).

[3] ـ اشتراوس، همان، 2 ـ 4.

[4]- C.Clymer Rodee (and others). Introduction to Political Science (U.S.A: McGraw Hill Bool co، 1757) PP.5، 6، 11.

[5]- Knowledge.

[6]- Adam Kuper (and Jessica Kuper). The Social Science Encyclopedia. (London and NewYork: Routhedge، 1996) PP.632-638.

[7] ـ حسين بشيريه، تاريخ انديشه هاى سياسى در قرن بيستم (تهران، نشر نى، 1379) ص 17.

[8] ـ عباس منوچهرى، «فلسفه سياسى در روايتى پارادايمى.» نامه فرهنگ (پاييز 1378) به نقل از:

J.Habermas. Between Facts and Norms (London: Polity Press، 1992) pp.2-10.

[9] ـ حسين بشريه، تاريخ انديشه سياسى در قرن بيستم (تهران: نشر نى، 1377) ص17.

[10] ـ بهاءالدين پازارگاد (تأليف و ترجمه). تاريخ فلسفه سياسى، چاپ چهارم (تهران: زوار، 1359) سه جلد.

[11] ـ همان، ج 1، ص 15.

[12] ـ توماس اسپريگنز، فهم نظريه هاى سياسى، چاپ دوم، ترجمه فرهنگ رجايى (تهران: آگاه، 1370)، ص 31 و 25.

[13] ـ همان، ص 90ـ66.

[14]- The Blackwell Encyclopedia of Political Thought. (London: Oxford press ، 1987) PP 383،386.

[15]- D.D.Raphael، Problems of Political Philosophy. (London: Macmillan، 1970) P5.

[16] ـ و. تى بلوم، نظريه هاى نظام سياسى، ج 1، ترجمه احمد تدين (تهران: آران، 1373) ص 29.

[17] ـ به طور مثال: ر. ك: محمدتقى مصباح، نظريه سياسى در اسلام (قم: مؤسسه امام خمينى، 1378).

[18]- Emperical Political Theoiy.

[19]- Formal Political Theoiy.

[20]- Normative Political Theoiy.

[21]- Kuper. Ibid. PP 638-9.

[22]- Ideal Type.

[23] ـ بشيريه، همان، ص 19.

[24] ـ ر. ك: مصطفى ملكيان، فلسفه علوم سياسى (گفتگو)، مجله علوم سياسى (تابستان 1380).

[25]- Axiology.

[26] ـ «فلسفه سياست» گاه در زبان فارسى يه تسامح به جاى «فلسفه سياسى» به كار رفته است، به طور مثال غرض از عنوان كتاب فلسفه سياست، تهيه و تدوين مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (قم: مؤلف، 1377) چيزى جز فلسفه سياسى نمى باشد.

[27]- D.g Oconnor and (B. Carr). Introduction to Theory of Knowledge (Bringhton: Harvester press، 1989) pp 1-2.

[28]- Kaper. Ibid.

[29] ـ كوئينتن كه تعريف فلسف سياسى بر شكل پيشينى را گرفتار شدن در مباحثات بى ثمر مى داند، در تعريف فلسفه سياسى به شكل پسينى مى گويد:

«آسان ترين و غير بحث انگيزترين راه تعريف فلسفه سياسى آن است كه بگوييم فلسفه سياسى همان چيزى است كه موضوع مشترك يك سلسله كتاب هاى مشهور مثل جمهوريت افلاطون، سياست ارسطو، شهريار ماكياول و لوياتان هابز است» (كوئينتن، همان، ص 11). اين تعريف كوئينتن با تعاريفى كه از فلسفه سياسى در آغاز مقاله ارائه شد، هماهنگى دارد، و دانشى درجه اول مى باشد.

[30] ـ همان، ص 12.

[31] ـ همان، ص 15.

[32]- Approach.

[33] ـ جان پلامناتس، «كاربرد نظريه سياسى»، كوئينتن، همان، ص 44.

[34]- Continental.

[35]- Analytic.

[36] ـ همان، ص 2-5.

[37] ـ همان، ص 6.

[38] ـ همان.

[39]- Erwin، I. J. Rosenthal. Political Thought in Medival Islam. (U.K: Cambridge University Press، 1962) pp. 113، 120.

[40]- Ibid، P 142.

[41] ـ عنايت، نهادها و انديشه هاى سياسى در ايران و اسلام، با تصحيح و مقدمه صادق زيباكلام (تهران: روزنه، 1377)، ص 164.

[42] ـ سيد جواد طباطبايى، زوال انديشه سياسى در ايران (تهران: كوير، 1375) ص 121.

[43] ـ سيد جواد طباطبايى، درآمدى فلسفى بر تاريخ انديشه سياسى در ايران (تهران: كوير، 1372) ص 6.

[44] ـ همان، ص 10.

[45] ـ حميد عنايت، ص 166.

[46] ـ حنا الفاخورى (و خليل الجر) تاريخ فلسفه در جهان اسلامى. ترجمه عبدالمحمد آيتى (تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1373) ص 124 و 126.

[47] ـ به طور مثال نگاه كنيد به عنوان و محتواى كتاب زير:

ابوالفضل عزتى، فلسفه سياسى اسلام (تهران: پيام آزادى، 1358).

[48] ـ فوكو مى گويد:

دليلى وجود ندارد ]كه[ عقل را چيزى «نه عقل» بشماريم. تصور مى كنم «عقلانى كردن» واژه خطرناكى است. وقتى مردم مى كوشند چيزى را عقلانى كنند يا صورت عقلانى به آن بدهند، مشكل بزرگ، پى بردن به اين است كه از چه قسم عقلانيتى استفاده مى كنند، نه تحقيق در اين كه آيا از اصول عقلانيت پيروى مى كنند يا نه.»

ميشل فوكو. «سياست و عقل» در عزت الله فولادوند (گزيده و نوشته و ترجمه). خرد در سياست (تهران: طرح نو، 1376) ص 75-76.

[49] ـ سيد جواد طباطبايى، غرب و تجربه تجدد، روزنامه ايران (30/3/79).

5205 مرتبه بازدید
در حال ارسال...