مقالات

قدرت در ایلیاد هومر

خاستگاه قدرت در ایلیاد اسطوره است

«خاستگاه قدرت در اندیشه سیاسی در غرب (با تکیه بر ایلیاد هومر) 

سید صادق حقیقت[1]

محمد خورشیدی[2]

مهدی خورشیدی[3] 

چکیده:

      آثار و سروده­ های تراژدی­ سرای بزرگ یونانی هومر، ایلیاد و ادیسه، از شأن و مرتبه­ والایی در جهان برخوردار هستند، که تأثیر بنیادینی بر تاریخ و تمدن غرب و مخصوصاً اندیشه­ سیاسی آن گذاشته­اند. ایلیاد هومر که متعلق به حوزه­ عام اجتماعی است دربردارنده­ جنگ­ های حماسی و چهره­ های اساطیری می­ با­شد. متفکران و اندیشمندان ایرانی، ایلیاد هومر را از زوایای مختلف ادبی و تاریخی، هنری و زیبایی شناختی بارها و بارها مورد مطالعه قرار داده­ اند اما تاکنون کمتر مطالعه­ای به زوایای پنهان و آشکار اندیشه­ های سیاسی این اثر پرداخته است. در مقاله­ پیش رو تلاش شده است تا با کانون قرار دادن متن ایلیاد هومر خاستگاه قدرت در این اولین مکتوب انسان غربی را وارسی کند. پرسش اصلی این مقاله این بود که خاستگاه قدرت در ایلیاد چیست؟ نگارندگان بر این فرض می­باشند که خاستگاه قدرت در ایلیاد اسطوره می‌باشد. جهان اساطیری ایلیاد هومر، بستر تقابل و نزاع نرم و بدون خونریزی و گاهی همچنین کشت و کشتار خدایان و انسان­های بیشمار برای کسب قدرت بیشتر است. در جهان اساطیری یونان، بدان سبب که قادر مطلق و متعالی در آن وجود ندارد در نتیجه هیچ صدای مطلق و یکتایی هم از آن به گوش نمی­رسد و جهان اساطیر یونان را می­توان جهان قیل و قال­های مداوم و جهان نواهای مختلف و گفت و لفت­های خدایان پرشمار نامید.

 

 

 

 

 

کلید واژه: اسطوره، اسطوره­ی سیاسی، تراژدی، قدرت، هومر، ادبیات یونان.

.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مقدمه

     از زمانی که سقراط و افلاطون، فلسفیدند برای سیاست، "قدرت" هميشه در كانون توجه انديشمندان سياسي قرار داشته است هر چند به صورت واضح از لفظ قدرت تا قرن بیستم صحبت به میان نیامد. از آنجا كه قدرت از مهمترين موضوعاتي است كه فرد، جامعه، حكومت و دولت در زمينه­ها و ابعاد مختلف با آن روبروست نيازمند تحليل و تفسير كافي خواهد بود. كمتر واژه­اي نظير قدرت مي­توان يافت كه تا اين حد با زندگي افراد در تماس باشد. ولي براي فهم معنا و تحليل آن كسي به تأمل و تفكر احساس نياز نكند. موضوع قدرت، از آن دست موضوعاتي است كه درعلوم و رشته­هاي مختلف، و هر يك از زاويه­اي خاص يا با چهره­ خاصي از آن در ارتباط است و به صورتهاي گوناگون مورد بحث و گقتگو واقع شده است. قدرت يكي از مهمترين مسايل علوم سياسي و حقوق اساسي به شمار مي­رود و تا آنجا در سياست و حقوق ريشه دوانيده كه گاه آنرا موضوع و محور اصلي و كلي علم سياست و زماني هم هدف و غايت آن علم معرفي كرده­اند. (اسكندري،­1383:­1-5).

     در درازنای تاریخ ایران با این که قدرت بیشترین اشتغال ذهنی متفکران و اندیشمندان را به خود اختصاص داده است، اما تا قرن بیستم و تا نهضت مشروطه­ به این مهم به شکل شفاف و روشن کمتر پرداخته شده است. و تقریباً از  بعد از مشروطه تاکنون اندیشمندان این مرز و بوم بیشتر با ترجمه و تفسیر متونی که در طی این دو قرن در غرب تألیف شده و از منظر اندیشمندان و متفکران غربی به مقوله­ی قدرت نگریسته­اند. بیشتر اندیشمندان ایرانی تنها از متونی که در این قرون اخیر در فرهنگ و تمدن غرب به نگارش درآمده بهره برده و به قدرت پرداخته­اند بدون این که به ریشه­ها و متون و نصوصی که گذشتگان ملل غربی برایشان به ارث گذاشته­اند کمترین توجهی بکنند. با توجه به این که متفکران غربی از سقراط و افلاطون تاکنون برای تفلسف و ارائه­ی تعاریف و مفهوم سازی از متونی همچون ایلیاد و ادیسه هومر و دیگر تراژدی نویسان مانند آخیلوس و هزیود در طی قرون متمادی بهره برده­اند بایسته است که اندیشمندان ایرانی نیز به این متون که ریشه­ی بسیاری از تفکرات جدید در آنها می­باشد توجه ویژه کنند.

     ایلیاد هومر یکی از این متون و اولین متن و تولید ذهن بشر یونانی است و چون در یونان باستان متن و نص دینی مثل تورات و انجیل وجود نداشت، تا قرن­ها این متن به عنوان کتاب مقدس همه­ی یونانیان استفاده می­شده است. داستان ایلیاد حکایت خشم گُجسته و زیانبار آشیل و جدال او با آگاممنون را بر سر قدرت روایت می­کند. آشیل قهرمانی نیمه خدا است که بر نظم فرمانبری دنیای قدیم می­شورد و خود را به سبب داشتن لیاقت و دلاوری و خردمندی برای فرمانروایی و حکم رانی نسبت به آگاممنون که زئوس به او چوگان قدرت را هدیه کرده برتر و شایسته­تر می­داند. آشیل نه تنها بر پادشاهش که برگزیده­ی زئوس است می­شورد که نبرد بی پایان انسان و خدایان را در تمدن غرب درمی­اندازد، نبردی که تاکنون ادامه دارد. جهان اساطیری ایلیاد هومر، بستر تقابل و نزاع نرم و بدون خونریزی و گاهی همچنین کشت و کشتار خدایان و انسان­های بیشمار برای کسب قدرت بیشتر است.

     با آن که زئوس خدای خدایان اساطیری ایلیاد است اما قادر مطلق و دانای کل نیست و از هجوم، خدعه و کودتای دیگر خدایان در امان نمی­باشد. هر از گاهی یکی یا تعدادی از خدایان برای کسب جایگاه و قدرت او می­شورند تا او را از تخت قدرت به زیر کشیده و تاج سروری خدایان را از سرش بردارند. خود زئوس، پدرش کرونوس را پس از یک دوره­ی طولانی حکومت بر جهان از قدرت خلع کرده و خود بجای او می­نشیند، و یا کرنوس نیز علیه اورانوس، پدر خویش شوریده او را عقیم کرده و بجایش بر تخت شهریاری عالم می­نشیند. اورانوس نیز فرزندان خود را از بین می­برد تا به قدرت او دست اندازی نکنند. زئوس بدان سبب که دارای قدرت مطلق نیست نه تنها از تهاجم دیگر خدایان در امان نمی­باشد که خود نیز در چنبر نیرویی به نام تقدیر و سرنوشت گرفتار است. خدایان هومر هر کدام به تنهایی دارای قدرت بسیار هستند و هر چند خود را از خشم زئوس در امان نمی­بینند اما بی­پروا از قدرت او در برابرش قد علم کرده و  به چالشش می­کشند، او را می­فریبند و  نمونه­های فراوانی را می­توان ذکر کرد که هرا همسر زئوس او را به باد استهزا و تمسخر می­گیرد و باعث عذاب او می­شود. هر خدایی به قسمی بدون این که از زئوس فرمان بگیرد در جنگ شرکت می­کند و به یکی از طرف­های جنگ کمک کرده و علیه طرف دیگر کارشکنی می­کند. در عالم اساطیری ایلیاد رفتار عابد و معبودی وجود ندارد و هر کس برای کسب قدرت بیشتر در تلاش و نیرنگ و خدعه می­باشد.

     نکته­ای که از اهمیت والایی برخوردار است این می­باشد که در جهان اساطیری یونان، بدان سبب که قادر مطلق و متعالی در آن وجود ندارد در نتیجه هیچ صدای مطلق و یکتایی هم از آن به گوش نمی­رسد و جهان اساطیر یونان را می­توان جهان قیل و قال­های مداوم و جهان نواهای مختلف و گفت و لفت­های خدایان پرشمار نامید. در جهان اساطیری یونان ما با خدایان بیشماری روبرو هستیم که هر کدام دارای کارویژه­ای هستند.  در این جهان اساطیری ما با مجمع خدایان المپ مواجه هستیم که کارها با مشورت و گفتگوهای چند جانبه به انجام می­رسد و با آن که خدایان با بیشتر رفتارهای زئوس خدای خدایان المپ مخالف هستند و خود را از ساعقه­های آتشین و سخت او در امان نمی­بینند اما بی­هیچ گونه هراسی از فرامین او سر باز می­زنند.

     نکته قابل اهمیت دیگری که در جهان اساطیری یونان باستان وجود دارد این است که در این بستر اساطیری اندیشه حذف و نابودی و کشتن رقیب، حتی دشمنی که توطئه و شورش کرده وجود ندارد. هیچ اهریمن و شیطانی وجود ندارد و کارهای اهریمنی و شیطانی هم از خدایان سر می­زند. در این جهان اساطیری با آن که هرا بارها بر علیه زئوس توطئه کرده ولی زئوس او را از بین نمی­برد و در کنار او به زندگی ادامه می­دهد. آتنا و هفائستوس هم که علیه پدر همکار مادر هستند، ایشان هم در المپ ادامه حیات داده و خبری از حذف نیست. دیگر خدایان هم اگر علیه زئوس دست به شورش می­زنند تنها توسط زئوس شکنجه و گاه اخراج از المپ برایشان حکم می­شود. گیلبرت موری بیان می­دارد که: خدایان غالب ملتها مدعی هستند که جهان را خلق کرده­اند، اما خدایان اُلمپ چنین ادعایی ندارند؛ بیشترین کاری که کرده­اند این است که جهان را به اِشغال خود درآورده­اند. و تازه پس از تصرف این جهان مگر چه می­کنند؟ آیا به کار دولت می­رسند؟ زراعت را رونق می­بخشند؟ دست به تجارت و صنعت می­زنند؟ هرگز! چه لزومی دارد به کار شرافتمندانه بپردازند؟ برای آنها آسان تر است که هزینه­های زندگیشان را با گرفتن باج و خراج تأمین کنند. و مردمی را که از پرداختن به خراج سر بپیچند به ضرب برق و رعد در هم بکوبند. خدایان المپ خان­های فاتحند. دزدان دریایی­اند، که بر تخت سلطنت نشسته­اند. می­جنگند، مهمانی می­دهند، بازی می­کنند، چنگ می­نوازند، شراب بسیار می­نوشند، به آهنگِ لنگی که خدمتگذار ایشان است قهقه­ی رعد آسا می­زنند، هرگز نمی­ترسند، مگر از پادشاه خودشان، هرگز دروغ نمی­گویند مگر در عشق و جنگ...(مختاری،1368:­168-169).

     به همین نسبت هم، نظام خدایگانی و آسمانی المپ نیز در زمین برقرار است. آسمان ایلیاد را اگر خدایان پر شمار در تسخیر خود دارند، بی­شک انسان یونانی هم خدای بلا منازع زمین است. قوانینی را که زئوس برای آسمانها و ایزدان وضع کرده بود، در جوامع زمینی نیز رواج یافت. خانهای فاتح آریایی، خدایان سرزمین­های یونان هستند. همانطور که خدایان هومر خدایان دولت­های مختلف هستند، بر دولت­های یونان هم حاکمان مختلف حکم می­رانند. شاهان بر شهرها و مردم فرمانروایی می­کردند و همه­ی آنها در برابر زئوس مسئول بودند. هرسرزمینی را شریف­ترین مردمان از خانواده­های اشراف آریایی در ید اختیار خود دارند. این خانواده­های اشراف که پیوند خود را با آسمان و المپیان حفظ می­کردند سروران دولتشهرها بودند. این خانواده­ها که مدعی بودند از تبار خدایانند و از همخوابگی و نزدیکی زئوس و دیگر خدایان نرینه و بغ بانوان مادینه با زنان و مردان فانی به وجود آمده­اند حاکمان دولتشهرهای مختلف را برمی­گزیدند و شریفترین، ثروتمندترین و قدرتمندترین شاهِ مقتدرترین دولت که از سرزمین وسیع­تری و نیروی نظامی بیشتری نسبت به دیگر دولتها برخوردار است را به مقام شاهی انتخاب می­کردند. و این شاه با آن که برترین زاده زئوس است و چوگان قدرت نیز از او به ارث برده است اما از قدرت مطلقه برخوردار نمی­باشد ولی رئیس یک قبیله حق حکمرانی را به ارث می­برد و حتی اگر نتواند قابلیتهایی که از وی در پهلوانی انتظار می رود نشان دهد، باز هم به واسطه­ی حق تولدش حاکم باقی می­ماند(پارکز،184:1391).

     قهرمانان هومری که شهریاران سرزمینهای مختلف یونان هستند زیر بار حرف و رفتارهای سبوعانه شاه نمی­روند و گاهاً او را به دلیل ضعف و بی­خردی در امر رهبری مورد انتقاد و بعضاً استهزاء قرار می­دهند. شاه ایلیاد از قدرت مطلق برخوردار نیست. قهرمانان ایلیاد هم مانند خدایانی که در آسمان و کاخهای المپ می­زیند، یا فرزندان زئوس­اند و یا فرزندان یکی از خدایان یا بغ بانوان در زمین، به این سبب گاهاً بر قدرت شاه می­شورند و خود را لایق کسب چوگانِ قدرتِ شاهِ شاهان می­دانند و به همین خاطر بر شهریار خود مطیع محض نیستند.

     بشر در عهد يوناني مآبي بيشتر حول محور قدرت مي­انديشد و آن را مطلوب و مقصود خود به حساب مي­آورد. در اين آيين به قصد كسب قدرت و در نهايت تسلط بر طبيعت و تسخير قواي زمين و آسمان جنگ پيوسته­اي ميان خدايان و آدميان درمي­گيرد. اين شيوه قدرت جويانه كه يونانيان عهد باستان از فرهنگ اساطيري خود به طور آشكار آموخته­اند، به عنوان سنت معمول در ميان اجتماع و شهروندان يوناني آن روزگار به كار گرفته مي­شود. جنگ دايمي ميان شهرهاي يونان و حتي در اوج خوشبختي فرهنگ يوناني و حتي وقتي كه مصلحت آشكار آنان در اتحاد با يكديگر بر ضد يك دشمن مشترك بود، شورش­هاي دايمي ميان شهرها به رهبري خواه متنفذي جاه طلب يا عوام فريبي دموكرات منش، مزدوري بسياري از رجال ملي در زندگي سياسي يوناني- حتي وقتي كه سلامت و شرف مدينه­فروشان در خطر بود- اينها همه روحيه قدرت طلبي را كه در مردم يونان بسيار قوي بود آشكار مي­سازد. قدرت طلبي در ميان قوم آتن تا بدانجا جامه اصالت به خود مي­پوشد كه در گفتگوي آتنيان با ساير اقوام ديگر در قالب اين عبارت كه «نيرومندان از آنچه را كه مي­توانند بگيرند و ضعيفان آنچه را كه بايد بپذيرند»، چهره مي­كند. آنچه كه اين عبارت را از ديد آنان موجه مي­سازد، توانمندي و قدرتي است كه از آن نيروي غالب بوده كه نهايتاً‌ چنگ يازيدن و گرفتن را به دنبال خود مي­آورد. گزيده ذيل كه در مذاكره نمايندگان آتن با مردم ملس آمده است بيان روشني از اين موضوع است:« زيرا كه درباره خدايان ما معتقديم و درباره آدميان مي­دانيم كه به موجب قانون طبيعتشان هر جا بتوانند حكومت كنند، همين را اراده مي­كنند. اين قانون را ما نساخته­يم و ما نخستين كساني نيستيم كه بر طبق آن عمل كرده­ايم. ما فقط آن را به ميراث برده­ايم و آن را براي تمام زمانها به ارث خواهيم گذاشت و ما مي­دانيم كه شما و تمام بشر، اگر شما هم مانند ما نيرومند باشيد، همچون ما عمل خواهيد كرد»(راسخي لنگرودي،1392: 32).

     پرسش اصلی مقاله­ی حاضر، آن است که خاستگاه قدرت در ایلیاد چیست؟ نگارندگان بر این فرض می­باشند که خاستگاه قدرت در ایلیاد اسطوره می­باشد. برای پاسخ به این سوال، تشریح مفاهیمی مثل اسطوره، اسطوره­ی سیاسی و تراژدی به عنوان ارکان بنیادین و سازنده اندیشه­ی سیاسی غرب دارای اهمیت است.

اسطوره

     در درازنای تاریخ، اسطوره­ها بارها و بارها در خدمت سیاست بوده­اند؛ شناخت اسطوره­ها یکی از بهترین راهها برای پی بردن به رازِ اصل و ریشه­ی بسیاری از امور از جمله سیاست و عنصر اصلی آن یعنی قدرت می­باشند. با مطالعه مجموعه­های اساطیری ملل مختلف می­توان به علل تاریخی شکل گرفتن دولت­ها، عناصر شکل دهنده آنها، نحوه نگرش مردم نسبت به شهریاران و نخبگان سیاسی­شان، سازمان­های سیاسی و ساختارهای اجتماعی و نظام طبقاتی شکل گرفته، در طول اعصار و زمان پی برد. اسطوره­ها در تمام جوامع وجود داشته و دارند، چه جوامع گذشته و چه جوامع امروز.«  اسطوره­ها جزء بافت زندگی انسانی­اند بیانگر اعتقادات­اند، بر رفتار آدمیان اثر می­گذارند و وجود نهادها، آداب و رسوم و ارزشها را توجیه و تثبیت می­کنند»(گرانت،هیزل،7:1390).

     برخی از اسطوره­ها در خدمت مقاصد سیاسی رژیم­های مختلف سیاسی با ایدئولوژی­های متفاوت، طبقات بالای جوامع گوناگون و طبقات روحانیون هستند. اساطیر به وضع موجود استحکام می بخشند و سبب اقتدار آن می شوند، ظاهراً شهریاران و روحانیون  برای تثبیت جایگاهشان در میان ملتها به اقتدار و مرجعیتی بالاتر از دلایل عقلی نیاز داشته و دارند. همچنین به نظر می­رسد بنیادهای اساطیری از اصلی­ترین خاستگاه­های قدرت در طول تاریخ چند هزار ساله دو تمدن ایران و یونان بلکه در بیشتر تمدنهای باستانی بوده است، در اصل اساطیر، تائید ایدئولوژیک نظام سیاسی و حاکم زمان خود بوده­اند. اساطير كه بخش وسيعي از فرهنگ بشر را به خود اختصاص مي­دهد، مملو از نمادهايي از قدرت است كه بشر را به تلاشهاي استيلا طلبانه و سلطه جويانه در ادوار تاريخي خود برمي­انگيزد. در اين دوره كه انسان تماماً به اساطير مي­انديشد و تمامي ابزارهاي معرفتي خود را بدين سوي گسيل مي­دارد و به ياري فرا مي­خواند، خون قدرت و استيلا را در شريان وجود جستجوگر خود جاري مي­سازد. بدين سان حس قدرت جويي است كه به ميدان آمده و در فرايند كلي زير ساخت اساطير را تشكيل مي­دهد. حديث اساطير حديث رقابتها، ستيزها و كشمكش­هايي است كه در دو سوي جبهه خدايان و ديوها و در بعضي از فرهنگ­ها خدايان و بندگان ظهور مي­يابد. ميل به استيلا و تسلط بر قواي مقابل، تنها انگيزه­اي است كه نيروهاي دو جبهه متخاصم را به ستيز و جدال خونين مي­كشاند(راسخي لنگرودي،­1392:­28-29).

     اسطوره­ها با وجود گذشت سده­ها و هزاره­ها همچنان زنده و پویا هستند و یادآور این نکته که سرشت و جوهره آدمی در طول تاریخ زندگانی­اش بر کره زمین تغییر نکرده است، انسان عصر نوین (مدرن) در معرض تأثیر اسطوره­ای پرتوانی است که الگو­های بسیاری را برای تقلید و نیز تعلیم و تربیت غیر مستقیم ایجاد کرده و در اختیارش می گذارد. با آن که تاریخ و زمان زیر فشار سخت و طاقت فرسای اساطیر قد خمانده­اند، اما هیچ گاه قادر نخواهند بود شانه از زیر این بار سنگین رها سازند. در طی قرون نوزده و بیست ایدئولوژی­های سیاسی مثل لیبرال دموکراسی، کمونیسم، فاشیسم و نازیسم هم تا حدودی با احیای اساطیر باستانی توجیه می­شدند. حتی در طول این دو قرن اسطوره­هایی احیا شد که در آنها اعتقاد به منشا آسمانی دولت دوباره ترویج می­شود.

جستاری در واژه اسطوره یا «میث»

     در زبانهای اروپایی اسطوره"میث" [4]خوانده می­شود که واژه­ای برگرفته از "موتوس"[5] یونانی، به معنی حکایت و قصه نیز هست. انگاره­ای در ریشه و بنیاد واژه اسطوره آن است که شاید این واژه از زبان یونانی یا لاتینی به زبان تازی برده شده باشد؛ و دیگرگون شده واژه یونانی و لاتینی "هیستوریا" [6] باشد که به معنی سخن و جز راست، یا جستجوی راست است. از این واژه، واژه­های "ایستوار" [7]در فرانسه "اِستوری"7 [8] و در انگلیسی که به معنی تاریخ، داستان، قصه است به یادگار مانده است. در زبان فارسی گاهی واژه­ اسطوره را با واژه افسانه برابر نهاده­اند؛ و واژه افسانه را به جای آن به کاربرده­اند؛ ولی نمی­توان واژه افسانه را با اسطوره در مفاهیمی که امروز از آن بدست می­آید و برابر و یکسان با معنای میت است، هم معنی دانست. زیرا افسانه داستان­ها و حکایت­های مردمی است که بر زبانها روان است؛ اما هنوز به گونه­ای پیکره­ی  فرهنگی و سازمان و سامان اندیشه­ای که اسطوره نامیده می­شود، دگرگون نشده است. افسانه­ها داستان­هایی پراکنده و بی سامانند که می توانند مایه­ها و بنیادهایی ساختاری شمرده شوند که سرانجام اسطوره از آنها پدید خواهد آمد...، افسانه­ها پاره­هایی گسسته و مایه­هایی خام از گونه­ای جهان­شناسی رازآمیز و باستانی می­توانند بود که آن را اسطوره می­نامند. و از آنجا که افسانه­ها، چونان پاره­هایی از پیکره­ی اسطوره، کارآیی جهان­شناسی و معنای نمادین و نهادین خویش را از دست داده­اند واژه افسانه در معنای هنری سخن بی پایه و یاوه به کار برده می شود. اسطوره به دبستانی اندیشه­ای و فلسفی می­ماند که فرزانه­ای اندیشمند پدید آورده باشد؛ و افسانه­ها به اندیشه­هایی خام و پراکنده که پیش از پیدایی آن دبستان فلسفی در ذهن این فرزانه اندیشمند ناوردی[جولان] داشته­اند؛ یا اگر بپنداریم که آن دبستان فلسفی روزگاری در پی دگرگونی­های بنیادین فرهنگی از میان رفته باشد، به مانده­ها و پاره­هایی از این دبستان که بدور از زمینه و خاستگاه خویش، در یادها پایا مانده­اند(کزازی،­1390­:­4-2).

تعاریف و نظریات کاربردی اسطوره

     در تحلیل اساطیر هرگز نمی­توان از یک تعریف واحد که قادر به حل همه معضلات و پرسش­ها باشد بهره گرفت. در تعریف اسطوره باید دید از مطالعه اساطیر چه هدفی مد نظر است، و تعریف را بر اساس آن هدف یا اهداف ارائه کرد چون در زمینه اساطیر و اسطوره­شناسی تعریف علمی واحدی وجود ندارد،«... اساطیر با پیچیدگی­های خود در درون یک فرهنگ و با تنوع خود در سطح فرهنگ­های جهانی پدیده­ای نیست که به یک تعریف و تعبیر ساده و محدود بگنجد، و منشا، محتوی، خویشکاری و تطور آن بسادگی شناخته شود» (بهار،354:1393).« ارائه  تعریف کاملی از اسطوره که دربرگیرنده همه مفاهیم آن باشد کار آسانی نیست»(آموزگار،3:1391).

      اسطوره نیز مانند بسیاری دیگر از واژه­ها و مفاهیمی که در علوم انسانی وجود دارد کاملا پیچیده است و می توان آنرا از دیدگاه­های گوناگون تفسیر و تحلیل کرد. اعتقادی غیر قابل اثبات است که صرفاً به خاطر جنبه­های رازآمیز و فوق بشری آن پذیرفته شده است و درستی یا نادرستی آن مورد سوال قرار نگرفته است.« میت{اسطوره} تاریخ مقدسی است که حکایت از راز آفرینش می کند و منشا ازلی هر آئین، هر پندار و کرداری است که در زمان آغاز اساطیری، یک بار برای همیشه، به وقوع پیوسته و از آن پس به صورت" نمونه" درآمده است؛ یعنی نمونه­ای که خط مشی انسانها و مراسم آیینی و عبادی آنها را تنظیم می کند و به آنها اعتبار می بخشد»(شایگان،103:1392).«  اسطوره را باید داستان و سرگذشتی {مینوی} دانست که معمولا اصل آن معلوم نیست و شرح عمل، عقیده، نهاد یا پدیده­ای طبیعی است به صورت فراسویی که دست کم بخشی از آن، از سنت­ها و روایت­ها گرفته شده و با آیین­ها و عقاید دینی پیوندی ناگسستنی دارد»(آموزگار،3:1391).

     عده­ای از اندیشمندان برآنند که اسطوره­ها با نظامات اجتماعی سروکار دارند، و توجیه کننده نظم اجتماعی زمانه­شان بوده اند.« اسطوره­ها در سراسر جهان توضیح دهنده و تقدیس کننده چیزهایی هستند از قبیل قواعد و مقررات خویشاوندی و آداب و رسوم ازدواج، فنون شکار، زراعت و دام پروری، هنر و جنگ، روشهای قربانی دادن، حرمت شاهان و سران، تبعیت زنان و بسیاری دیگر از جنبه­های ساختار اجتماع»(گرانت،هیزل،10:1390). دورکیم و پیروانش معتقدند: اسطوره بیان نمادین زیرساخت­های اجتماعی و اندیشه مشترک در منابع باستانی و پیش از تاریخ است. وی معتقد است اسطوره نظامی است دارای وحدت در عقاید و آدابی که در نزد یک جامعه واحد اخلاقی به نام امت گرد می آید، یعنی مجموعه پیروان آن عقاید و آداب. دورکیم بر آن است که اسطوره و دین دارای خویشکاری است و نظام اجتماعی عصر خود را مشروع می سازد. به زبانی دیگر، ارتباطی نزدیک و ناگسستنی میان تجارب دینی و اساطیری یک قوم با حقایق اجتماعی وجود دارد. دورکیم و پیروانش معتقد بودند که تصورات دینی مردمان ابتدایی هیچ نیست مگر معرف­های نمادین نظم اجتماعی(بهار،359:1393-358).

     ژرژ دومزیل از پژوهشگرانی است که معتقد بود اسطوره شرح نمادینی از نظام ایدئولوژیک ساختمند با ویژگی سه بخشی بودن (در فرهنگ هندواروپائی نخستین) است. دومزیل ایمان داشت که اقوام هندواروپائی از میراثی مشترک بهره مندند، وی بر آن بود که اساطیر هندواروپائی در ارتباط نزدیکی با ساخت­های اجتماعی و بنیان­های مشترک فرهنگی اقوام هندواروپایی قرار دارد و انعکاسی از آنهاست(بهار،363:1393). وی برای مفاهیمی چون سه بخشی بودن اساطیر، اهمیت و ارزش ویژه­ای قائل بود، بنابراین نظر، همه اسطوره­های موجود در یک جامعه، به سه گروه بخش می شوند که هر یک کارکردی مکمل یکدیگر دارند و از آن سه طبقه اند: طبقه قدیسان (روحانی - فرمانروا)  ارتشتاران و کشاورزان (گریمال،24:1373).

اسطوره شناسی سیاسی

     در طول تاریخ، قدرت مداران جهان همه تلاششان بر این بوده تا برای توجیه، تثبیت و افزایش قدرت خود، نظام­های نمادین و اساطیری را به وجود بیاورند.« این نظامها اساسی بودند و اعمال قدرت سیاسی بر آنها استوار بود و از آنجا که محور اصلی نظام یافتن و تداوم جماعت­های انسانی از آغاز تا امروز، محوری سیاسی یعنی محوری مبتنی بر اصل نظم و اطاعت بوده است، نظام­های نمادین نیز هر چه بیش از پیش به محور سیاسی وابسته شدند»(فکوهی،14:1392). اساطیر می توانند در امر بررسی تاریخ شکل گرفتن دولت­ها و نظام­های سیاسی و نحوه نگرش ملل مختلف به امر سیاست و عنصر اساسی آن یعنی قدرت نیز یاری رساننداسطوره شناسی سیاسی در واقع در پی شناخت سازوکارهای ذهنی حاکمیت­های سیاسی است شناختی که نمی­توان آن را در قالب­های تنگ زمانی و مکانی محدود کرد. اسطوره­های سیاسی، از دیدگاه انسان­شناسی، تداومی منطقی در سراسر تاریخ بشری دارند. تداومی که ظهور و تحول اشکال هنری- فناورانه و اساطیری را به صورت دائم با اشکال زیستی از یک سو و با اشکال سیاسی از سوی دیگر پیوند می­دهد»(فکوهی،1392 :16-15).

      در اصل« اسطوره سیاسی، داستان جامعه­ای سیاسی را روایت می کند و در موارد بسیار، گزارش یا داستان موجودیت یا کیفیت تاسیس این جامعه سیاسی در گذشته می باشد که حالا بازسازی، اصلاح، تکمیل و نگاهداری از آن ضرورت پیدا کرده است. اسطوره سیاسی در دیگر موارد به گونه­ای از جامعه سیاسی ارتباط می یابد که مقرر شده در آینده ایجاد شود و منظور از بیان آن، ترغیب افراد در تسریع ساخت آن است»(عمویی،12:1388-11).

     تعاریفی که درباره اسطوره و اسطوره سیاسی در بالا آمد از میان انبوه تعریف­هایی که پژوهشگران اساطیر تا بحال در نوشته­های خود آورده­اند اندک گزیده­ای بیش نیست، و مسلم آوردن همه تعریف­ها نه در توان این مطالعه است و نه در راستای اهداف این پژوهش. اما در مجموع، با توجه به مطالعه دیدگاه­های مختلف مکاتب و گفتمان­های موجود نسبت به تعاریف اسطوره که اغلب مبتنی بر پیش فرض­های هر یک از این مکاتب فکری است، می توان دریافت که بیشتر آنها از تفسیر این پدیده با ادبیات و ساختارهای تئوریک خود تا حدی ناتوان­اند، و چون در دریافت اساطیر ابعادی سیاسی نیز وجود دارد، که آن را به چیزی جز نگاه سیاسی نمی توان تعبیر کرد و همچنین تعریف اسطوره نیازمند توصیف دقیق و تشخیص آن درک سیاسی است که در این پدیده نهفته است؛ و تعاریفی که در بالا آمد به دلیل کم توجهی به امر سیاسی و غفلت از ابعاد سیاسی اسطوره از جامعیت در تعریف فاصله دارند؛ پس می توان اسطوره را این گونه نیز تعریف کرد:

      اسطوره روایتی است که ضمیر ناخودآگاه انسان هوشمند نخستین، آن را برای رهایی از فشار ناشناخته­های هستی بر ذهنش، نجات از بی خبری­ها و ناآگاهی­های عالم، معنی بخشی به زندگیش و رسیدن به آرامش، خلق می­کند. در طول زمان، این روایت مینوی{آن جهانی}، آیینی و  مقدس می شود، و سپس توسط نظام­های قدرت به صورت خودآگاه، سیاسی شده و حکایتی سیاسی را بیان می کند که نظام فرمانبری را برای مردم معنی­دار کرده، به قدرت طبقات حاکم مخصوصاً شهریاران مشروعیت می­بخشد، سازمان­های سیاسی، ساختارهای اجتماعی و نظام شکل گرفته سلسله مراتب طبقاتی را تبیین، توجیه و تثبیت می کند.

 

1.جهانبینی هومر

     هر اندیشمندی که اثری از خود خلق می­کند، پیش فرضهایی پیرامون داستان هستی دارد که به عنوان پایه­ها و ستونهایی استوار، ساختمان فکری و اندیشه­ای­اش را بر آنها بنا می­کند. هر اندیشه سیاسی نیز بر یک سلسله اندیشه­های عمیق­تر، عملی و نظری استوار است که می­توان آنها را جزء ریشه­ها، پی­ها و مبانی آن اندیشه سیاسی برشمرد و طبعاً در شکل­گیری و استحکام آن اندیشه­های سیاسی، می­توانند نقش عمیق و برجسته داشته باشند. این اندیشه­های بنیادین که در شکل­گیری، تأسیس و استحکام اندیشه­های سیاسی مفروض، مؤثرند از جهت دوری و نزدیکی به آنها در یک سطح نیستند؛ بلکه، در سطوح مختلف و به صورت طبقاتی و نردبانی، مستقیم و غیر مستقیم و بی­واسطه یا با یک یا چند واسطه، اندیشه سیاسی مفروض را تحت تأثیر قرار می­دهند(اسکندری،55:1393). مبانی جهانبینی، بنیادهایی­اند که در شکل­گیری اندیشه­های سیاسی مؤثرند؛ یعنی، کیفیت اندیشه سیاسی در هر مکتب و مرامی ، بستگی به شناخت و تفسیر و تحلیلی دارد که آن مکتب درباره جهان، ارائه می­دهد و تنوع آن می­تواند در تنوع اندیشه­های سیاسی مؤثر باشد. 

 

1.1.خداشناسی هومر

     در آثار هومر دین، چندان دینی نیست[9]. فرق خدایان با انسان این است که خدایان دارای عمر جاوید و نیروهای فوق بشری هستند؛ اما از نظر اخلاق جای هیچ گونه تعریف و تمجیدی ندارند. مشکل می­توان پذیرفت که این خدایان در دل بندگان خود چندان ترس و تعبدی پدید آورده باشند. در بعضی از فصل­های آثار هومر، از خدایان با یک نوع بی­اعتقادی سخن گفته می­شود. احساس دینی واقعی و اصیلی که در آثار هومر می­توان یافت، بیش از آن که به خدایان المپ مربوط باشد مربوط به چیزهایی است که بیشتر جنبه وهم دارد،...خدایان آثار هومر، خدایان اشراف فاتح­اند، نه خدایان مردمی که برای فراوان ساختن محصول زمینی که شخم می­کردند دست به اجرای مراسم دینی می­زدند(راسل،42:1340).

     گیلبرت موری بیان می­دارد که: خدایان غالب ملتها مدعی هستند که جهان را خلق کرده­اند، اما خدایان اُلمپ چنین ادعایی ندارند؛ بیشترین کاری که کرده­اند این است که جهان را به اِشغال خود درآورده­اند. و تازه پس از تصرف این جهان مگر چه می­کنند؟ آیا به کار دولت می­رسند؟ زراعت را رونق می­بخشند؟ دست به تجارت و صنعت می­زنند؟ هرگز! چه لزومی دارد به کار شرافتمندانه بپردازند؟ برای آنها آسان تر است که هزینه­های زندگیشان را با گرفتن باج و خراج تأمین کنند. و مردمی را که از پرداختن به خراج سر بپیچند به ضرب برق و رعد در هم بکوبند. خدایان المپ خان­های فاتحند. دزدان دریایی­اند، که بر تخت سلطنت نشسته­اند. می­جنگند، مهمانی می­دهند، بازی می­کنند، چنگ می­نوازند، شراب بسیار می­نوشند، به آهنگِ لنگی که خدمتگذار ایشان است قهقه­ی رعد آسا می­زنند، هرگز نمی­ترسند، مگر از پادشاه خودشان، هرگز دروغ نمی­گویند مگر در عشق و جنگ...(مختاری،1368: 169-168)، و برای همین مواردی که در بالا آورده شد سقراط و افلاطون معتقدند که آثار هومر و هزیود باید منع شود و آموزش داده نشوند، ایشان معتقدند که باید به کودکان چنین آموخت که از خدایان هرگز شرارت سر نمی­زند، زیرا که خدا صانع همه چیز نیست، بلکه فقط صانع چیزهای خوب است(راسل،228:1340).

  1.1.1.تکثر خدایان

اولین نکته­ای که در باره خداشناسی هومر می­توان به آن اشاره کرد این است که در ایلیاد هومر ما با گونه ای «هنوتئیسم» [10] یعنی چند خداباوری و اعتقاد به خدایان شخصی­ای که هر یک به نوبه خود و به درجات مختلف دارای مقام ممتاز هستند روبرو هستیم، و یگانه باوری و توحید معنایی نداشته و از خدای واحد صحبت به میان نمی آید بلکه از مجمع خدایان المپ که شامل خدایان نرینه و خدایان مادینه می­باشد گفتگو می­شود. پس اولین اصل در جهان بینی ایلیاد پیرامون خداشناسی، باور به خدایان متعدد و متکثر است و نه یگانه باوری و توحید.« فرض­های چند خدایی[11] یا چند ارواح گرایی[12] بر ذهن قدیم یونانی تسلط داشت که می­توان جزئیات شایان توجه آن را در اشعار هومر مطالعه کرد»(گاتری،70:1375). یونانیان قدیم به ارباب انواع و خدایان بیشمار باور داشتند. و فکر توحید در میانشان پیدا نشده بود(هومر، نفیسی،30:1389). خدایان مجمع المپ که نامشان در ایلیاد هومر آمده، شامل خدایان نرینه و الهه­های مادینه­ای است، که اسامی تعدادی از ایشان به این شرح می­باشد؛ خدایان نرینه شامل: زئوس[13]، هادِس[14]، آرس[15]، هفائیستوس[16]:پوزئیدون[17]، فوبوس[18] یا آپولون[19]، هرمس[20]، دیونیزوس[21]، نِره[22]. و خدایان مادینه که شامل: هرا[23]،  آفرودیته[24]. آتنا[25]، دمتر[26]، رئا[27]، کوره[28] و آرتمیس[29]می­باشند.

یونانیان عصر هومر به خدایان متعدد و متکثری معتقد بوده و باور داشتند که؛ تلفیقی از خدایان آریایی و بومیان یونان بودند. وحدانیت و یگانه پرستی در میان آنها معنایی نداشته است. در این میان زئوس فرمانروای خدایان یونانی، در میان مجمع خدایان المپ، از اهمیت ویژه­ای برخوردار است. او یکی از معدود خدایان مهم یونانی است که نامش هندواروپایی باقی مانده است و ریشه اسمش ارتباط او را با آسمانها نشان می­دهد. اسم او هم خانواده­ی دوئائوس دیو سانسکریت[دیئوس («آسمان»)]، دیِس لاتینی(«روز»)، و هجای اول یوپیتر[«پدر آسمان»] است، و رومی­ها بعداً یوپیتر را با زئوس یکی گرفتند(گرانت،هیزل،316:1390). او که خدای یکی از اقوام هندواروپایی بشمار می­آمد در آغاز ایزدی بود اندکی ترسناک­تر از دیگر ایزدان. به نظر می­رسد که اصل زئوس از، آخایی­ها بوده باشد که در1450 پیش از میلاد، وارد یونان شدند(کندی،257:1390). در ایلیاد هومر، زئوس در کنار دیگر ایزدان از بیشترین قدرت برخوردار است اما قادر مطلق و یگانه بی­همتا نیست. چنانچه وقتی آشیل ناراحت و غمگین از ظلمی که آگاممنون به او روا داشته به نزد مادرش تتیس، از الهه­های دریا می­رود، و از او تقاضا می­کند که از زئوس درخواست یاری کند و به یادش بیاورد که به تتیس مدیون است:

« به راستی چندین­بار، در کاخهای پدرت، از تو شنیده­ام که خویشتن را می­ستودی و باز می­گفتی که تنها تو در میان نامیرایان، از کرونوسی، پادشاه ابرهای تیره و تودرتوی، تیره بختی و آسیبی مایه­ی خواری و رسوایی را بازداشته­ای، در آن هنگام که المپیان دیگر: هرا، پوزئیدون و پالاس آتنا می­خواسته اند که وی را به زنجیر درکشند. اما تو، ای ایزدبانو! آمدی که او را از این بندها برهانی و بر فراز المپِ سپوسای، آن جاندار صد بازوی را به یاری فراخواندی که خدایانش بریاره می­نامند و تمامی آدمیان اِژِئون؛ زیرا بریاره در زور و توان از پدرش برتر بود....در کنار کرنوسی نشست. خدایان فرخنده روز هراسیدند و از آن چشم درپوشیدند که زئوس را به بند درکشند»(هومر،کزازی،18:1389). در واقع در یونان باستان خدایان ارزش جهانی و خدایی ویژه­ای ندارند و تنها تفاوتشان با موجودات دیگر نامیرایی و جاودانگی ایشان است. در تفکر اسطوره انگار یونان باستان هیچ گاه ما با وحدانیت و توحید روبرو نیستیم.

 2.1.1.خالقیت و آفرینشگری

دومین نکته با اهمیتی که در مورد خداشناسی، در جهانبینی هومر و یونانیان باستان به آن برخورد می­کنیم این است که، خدایان صفت خالقیت و آفرینشگری ندارند بلکه خودشان نیز مخلوق و فرزند خدایان دیگرند. .« در اساطير يوناني، جهان مخلوق خدايان نيست. جهان پيش از خدايان وجود داشته است. خدايان در آغاز با يكديگر آميختند و انسان را زادند. سپس با زادگان خود، انسانها زناشويي كردند. از اين رو آدميان از نسل خدايانند. خدايان علم و قدرت تام ندارند و مانند انسانها فريب مي­خورند واشتباه مي­كنند»(علمداري،111:1389). با آن که هومر در ایلیاد از زئوس به عنوان پدر آدمیان و خدایان یاد می­کند اما منظور هومر این نیست که زئوس خالق ایشان است. و  برای مثال زئوس ایزد ایزدان المپ مانند سایر ایزدان المپی، از دومین نسل خدایان و در میان شش فرزند کرنوس، و رئا آخرین پسر می­باشد. یونانیان و رمیان بر این پندار بودند که مردم در دوران پادشاهی کرونوس، سده­های بسیار را فارغ از درد و رنج می­زیسته­اند و در شادی و خرمی جاودانه بسر می­برده­اند. در این عصر زرین، فناپذیران از نفرت و جنگ بی­خبر بوده­اند، و همیشه با عشق و حرمت نهادن به یکدیگر، می­زیسته­اند و به سالم­ترین تفریحات و سرگرمی­­ها می­پرداخته­اند. مرگ آنها در صلح فرا می­رسید و بدون ترس، به خوابی ابدی و سعادتمند فرو می­رفته­اند(اسمیت،74:1389). کرنوس که خود فرزند اورانوس می­باشد و پدرش را از تخت پادشاهی بر عالم به زیر کشیده است، از هاتفی شنیده بود که بوسیله یکی از فرزندان خود از سلطنت محروم خواهد شد بنابر­این بمحض آن که فرزندی از رئا متولد می­شد کرنوس آن را می­بلعید. رئا هنگام بدنیا آمدن ششمین فرزند خود، که همان زئوس بود با همکاری گایا به حیله­ای متوسل شد، به این ترتیب که شب هنگام، زئوس را زائید و صبح، قطعه سنگی را که در پارچه­ای پیچیده بود، به عنوان مولود جدید، به کرنوس تسلیم کرد. کرنوس، سنگ را بلعید و برای پرورش زئوس که به این ترتیب نجات یافته بود، دیگر مانعی وجود نداشت. زئوس کرونوس را از تخت قدرت به زیر می­کشد و خود بجای او می­نشیند. به همین ترتیب دیگر خدایان هم یا فرزندان زئوس هستند و یا فرزندان دیگر خدایان و خود خلق شده و آفریده شده­اند و در ضمن ایشان خود نیز داعیه خالقیت ندارند. و در مورد جهان باید یادآور شد که هر آن چه در عالم است از قبل وجود داشته، و جهان را خدایان خلق نکرده­اند و تنها کاری که ایشان کرده­اند این بوده که جهان را به تصرف خویش درآورده­اند. یا مثلاً در مورد انسان، یونانیان برآنند که انسان نیز همانند دیگر موجودات از دل زمین روئیده شده است، و خدایان در خلق او نقشی نداشته­اند.

 

 3.1.1.خدایان مجسم

سومین نکته­ای که درباره خدایان یونان و ایلیاد هومر قابل تأمل است این است که خدایان هومر مجسم، عینی و قابل روئیت و قابل لمس می­باشند، حضور فیزیکی و مجسم داشته، قابل توصیف و وصف­پذیر می­باشند و با زندگی و دنیای مادی انسان­ها در داد و ستد و رفت و آمد مداوم می­باشند. یونانیان برای خدایان خویش سردیس­ها و تندیس­های بسیاری ساختند و این خدایان در شهرهای مختلف یونان معابد باشکوهی داشتند. در ایلیادِ هومر خدایان سخنان و نیایش انسان را می­شنوند و خود شخصاً به یاری او می­شتابند، چنان که وقتی آگاممنون دختر شریسه، سرور کاهنان را به او باز نگرداند و او را از خود راند، پیرمرد مستأسل، خداوندگار آپولون را چنین به یاری خویش می­خواند:

« گوش به من فراده، ای خدایی که کمانت سیمین است! ای آن که شریسا و سیلایِ بس مینوی را نگاهبانی و نیرومند و بی­هماورد، بر تِنِدوس فرمان میرانی! هان! ای سِمِینته! اگر هرگز پرستشگاهی که آنرا به بام فروپوشیده­ام، تو را خوش افتاده است؛ و اگر هرگز، به نام و در نیایش تو، رانهای فربه ورزایان و بزان را فرموده­ام که در آتش فروسوزند، این خواهش مرا برآور، باشد که چنان باشد که داناییان بهای سرشکهای مرا، در زیر باران تیرهای تو، بپردازند!»(هومر،کزازی،5:1389). آپولون که سخنان سوزناک پیرمرد کاهن معبدش را می­شنود اینچنین به کمک او می­آید:

«... فوبوس آپولون زاری و نیایشش را شنید. دل پر خشم کمان بر دوش، با ترکشی استوار بسته، از ستیغهای المپ به زیر آمد. تیرها بر شانه­های این خدای خشمگین و تافته، آنگاه که او راه می­پیمود، هماهنگ با پویه­ی وی، آوایی زیر و زنگ دار بر می­آوردند. او شب هنگام نیز، به همان سان پیش می­رفت. بدور از کشتیها کمین گرفت؛ سپس، تیری از ترکش بدر آورد و درانداخت. خروشی زیر و هراس آفرین از کمان سیمین برخاست. تیر نخست، به استران و سگان چالاک بازخورد؛ سپس، مردان را تیری تیز پوی درافکند. تیر تن آنان را خست؛ آنچنان که کومه­ها و خرمن­های بسیار آتش از سوختن لاشه­ها باز نمی­ایستادند. در درازنای نُه روز تیرهای خدا بر سپاه روانه شد،...»(هومر،کزازی،5:1389).

در اشعار هومر خدایان مستقیماً با مردمان و زندگی ایشان سر و کار دارند به طوری که خدایانی نظیر زئوس، هرا و بخصوص پالاس آتنه مدام در امور مردم مداخله می­کنند، در هنگامه­ی نبرد وارد میدان کارزار شده و از مرگ برخی از میرایان جلوگیری می­کنند و نمی­گذارند که تیر یا نیزه به آنها اصابت کند و از بین بروند، مثلاً وقتی که پانداروس دلاور کمانگیر تروایی خواست تا منلاس را با تیر و کمانش از میان بردارد آتنا مسیر تیر را تغییر می­دهد؛

« اما تو را نیز، ای منلاس! خدایان فرخنده روز و نامیرا از یاد نبردند، به ویژه دختر زئوس، آن تاراجگر یغمابَر. او در برابر تو جای گرفت و تیر تیز پیکان را به سویی دیگر کشانید و بدین سان، آنرا از پیکر تو دور داشت؛ به همان سانی که مامی مگس را از فرزندش، در آن هنگام که آسوده در خوابی نوشین فرو رفته است، از وی دور می­دارد...»(هومر،کزازی،81:1389). و باز این خدایان هستند که اگر بخواهند می­توانند تیر یا نیزه را  به بدن کسی درنشانند:« او(دیومد) بدین سان سخن گفت و تیری درافکند که آتنا آنرا بسوی بینی پانداروس راه نمود، درست در جایی نزدیک چشم وی. ژوپین از میان دندان­های سپید درگذشت؛ برنزِ خمش ناپذیر زبان را از بُن و بیخ فرو برید و نوک تیز از زیر چانه بدر آمد. کماندار از ارابه­اش فروافتاد؛...»(هومر،کزازی،107:1389).

و یا بارها پیش می­آید که یکی از خدایان، جنگجویی را از میدان نبرد می­رباید و او را به محلی امن می­برد تا از مرگ رهایی یابد:

«... پوست از کوبه­ی سنگ زبر و ناهموار کنده شد. پس قهرمان[ِانه] به زانو درآمد و با دست نیرومندش بر زمین تکیه داد. آنگاه شب تاریک دیدگانش را گرفت. بی گمان ِانه، پادشاه جنگاوران، نیز در آنجا از پای در می­توانست افتاد و جان می­توانست باخت، اگر دختر زئوس، آفرودیت، مادرش که از هم­آغوشی با آنشیز در آن هنگام که او گاوانش را می­چرانید، بدو بار گرفته و وی را زاده بود، او را با نگاه تیز و کاونده­اش ندیده بود. آفرودیت بازوان سپیدش را بر گرد پور دلبندش حلقه کرده شکنهای جامه­ی فراخ و بلندش را پیرامون وی درگسترد؛ تا بارویی استوار باشد و را، در برابر تیرها؛... پس، در نهان، فرزند دلبندش را از آوردگاه بدور برد...»(هومر،کزازی،108:1389).

با آن که در ایلیاد همه انسان­ها توانایی دیدن خدایان را ندارند اما برخی از انسانهای خاص و قهرمانان می­توانند ایشان را با چشم سر ببینند و حتی رویاروی با ایشان به گفتگو بنشینند. مثلا در هنگامی که جدال و بحث میان آگاممنون و آشیل بالا می­گیرد، و آشیل در میانه­ی دو دریافت و احساس سرگشته می­ماند: که آیا می­بایست شمشیر برّانش را از نیام برکشد و جنگاورانش را برانگیزاند وپسر آتره را از پای درآورد؛ یا آن که خشمش را فرو خورد و بر کین و تافتگیش لگام برزند؟ ایزد بانو آتنا که هر دو سالار را به یکسان دوست می­دارد خود را بر آشیل نمایان می­کند تا به او یاری رساند که بهترین تصمیم را بگیرد، آشیل که آتنا را می­بیند، به او می­گوید:

« هان! ای دختر زئوسِ سپرور! چرا آمده­ای؟ آیا برای آن آمده­ای که بی­شرمی و گستاخی آگاممنونِ آتره­ای را ببینی؟ اما من هم اکنون به تو خواهم گفت که چه پیش خواهد آمد؛ در این سخن، بی گمان و دل استوارم: او سرانجام، به زودی، جان خویش را در راه خودپسندی و نازانیش(فخرفروشی) خواهد نهاد و دم بازپسین را برخواهد آورد. سپس آتنا، بغدختی(الهه ای) که دیدگانی زنگارگون دارد، در پاسخ وی گفت: من از آسمان آمده­ام که خشم تو را فرو نشانم، اگر بخواهی از من فرمان ببری. هرا، ایزد بانوی سیمینه بازوی، مرا به نزد شمایان فرستاده است؛ زیرا او به یکسان شما، هر دُوان، را دوست می­دارد و به یکسان گرامیتان می­شمرد. پس، ای ستیزه را به فرجام آر. باشد که دست تو شمشیر برنیاهیزد! زیرا من هم اکنون به تو خواهم گفت که چه پیش خواهد آمد: تو روزی سه بار افزون ارمغان­هایی شکوهمند و گرانمایه دریافت خواهی کرد؛ تا بدانها تاوان ناسزایی را که بر تو روا داشته­اند، بستانی. پس، بر خویش چیره باش و از من فرمان ببر. آشیل بادپای، در پاسخ او، گفت: -ای بَغدُخت! هر مایه خشم و انگیختگی که در دل نهفته بدارم، می­باید فرمان تو را که همگنان آن را گردن می­نهند، پذیرا باشم.  این کار شایسته­تر و ارزنده­تر است؛ زیرا آنان که از خدایان فرمان می­برند، نزد آنان گرامی خواهند بود و خدایان، به یکبارگی، به خواسته­هایشان گوش فرا خواهند داد. او این سخن را گفت و با همه نیروی دست، دسته سیمین را فشرد و شمشیر گرانش را در نیام فرو کرد و با فرمان­های آتنا به ستیزه بر نخواست. پس بغدخت به سوی المپ فرا رفت، به کاشانه­های زئوس سپرور، به نزد دیگر خدایان»(هومر،کزازی،11:1389).

و یا در جایی دیگر از ایلیاد می­خوانیم که خدایان چنان به انسان نزدیک می­شوند که انسان­ها با گستاخی تمام قصد نابودی ایشان را دارند، چنان که نیزه بر کف به ایشان حمله برده و بر جسمشان زخم می­زنند. مثلاً دیومد پسر تیده که به همراه آشیل و آژاکس پسر تلامون، از دلیرترین پهلوانان یونان باستان بشمار می­آید، و در جنگ­های تن به تن، در برابر بزرگترین پهلوانان تروا، چون هکتور و اِنه ایستاد و هرگز طعم شکست را نپذیرفت و چون از پشتیبانی آتنا برخوردار بود، به خود جرأت داد و به آفرودیت و آرس یورش آورد. وی در این یورش، دست آفرودیت را با نیزه خود سوراخ کرده و آرس را از ناحیه شکم زخمی می­کند:

« امّا دیومد، آهنین دل، نیزه در مُشت، سر در پی "قبرسی" نهاده بود؛ او این ایزد بانو را خدایی می­دانست بی­بهره از دلاوری؛ و وی را از آن بَغبانوان نمی­شمرد که در پیکار، مردان را فرمان می­دهند؛ از خدایانی چون آتنا یا اِنِیُو، آن ویرانگر شهرها. پور تیده­ی بزرگوار او را، در انبوه پرشمار جنگاوران، دنبال کرد؛ تا به وی دررسید، خیز برداشت و بَرجَست و ایزدبانو را با نیزه­ی برّان، در رُستنگاه دستِ ناتوانش، زخمی زد. نیزه بی­درنگ پوست او را، در فرجام پهنه­ی دست، از میانه­ی جامه اش درسُفت؛ جامه­ای بلند و فراخ که از بویهای خوش بهشتی عطراگین شده بود و "شاریتها"، خود، به رنج و تلاش، آنرا برای وی دربافته بودند. خونِ مینویِ ایزدبانو، "ایشور"، خونی از آن گونه که در رگهای خدایان روان است، روان شد و فروریخت؛ زیرا خدایان هرگز نان نمی­خورند؛ هرگز باده­ی آتش فام نمی­نوشند؛ از این روی، خون ندارند و نامیرایند...آن گاه دیومد، آن دلاور به هنگام غریو و ویله­ی نبرد، با آوایی نیرومند، فریاد برآورد:- ای دُختِ زئوس! از هنگامه نبرد و کشتار به در رَو! آیا تو را بسنده نیست که زنان بی­بهره از دلیری را به افسون می­فریبی؟»(هومر،کزازی،1389: 108-109).

 و هنگامی که آفرودیت برای درمان زخم خود به نزد مادرش ایزد بانو دیومد می­آید، و به عجز و لابه می­پردازد، مادر او را آرام می­کند و در پاسخ به ناله­های او، این چنین از رنجهایی که از طرف آدمیان به خدایان رسیده است، داد سخن سر می­دهد:

« - فرزندم! برتاب و هر چند درد و اندوهت می­آزارد، آرام باش و بدان تن در ده. ما خدایانی چندیم در میانه­ی آنان که در کاشانه­های المپ می­زیند که ناچار بوده­ایم از کردارهای آدمیان در رنج افتیم و آنها را برتابیم؛ آدمیانی که آزارها و شکنجه­هایی سخت را بر یکایک ما روا داشته­اند. آرس ناچار شد این شکنجه­ها و آزارها را برتابد، در آن هنگام که پوران آلوئه، اتوس و اِفیالت پیلتن، وی، را در زندانی برنزین، به بندی استوار درکشیدند و او سیزده ماه در آن بند ماند. در آنجا، خدای آرام ناپذیر جنگ بی گمان از پای درمی­افتاد، اگر نامادری وی، اریبه­ی بسیار زیبا هرمس را از ماجرا نیاگاهانیده بود. پس هرمس آرس را که از بندهای سخت و سُتوار، نیک، سوده و فرسوده شده و از پای درآمده بود، در نهان برگرفت و رهانید. نیز هرا ناچار شد که رنجها و آزارهایی را برتابد، در آن هنگام که فرزند نیرومند و پیلتن آمفیتریون تیری سه شاخه را بر سینه­ی راست وی نواخت. دردی درمان ناپذیر، در آن روز، بر او چیره آمد. نیز هادس دهشتبار ناچار شد رنجها و آزارهایی را برتابد، در آن هنگام که همین قهرمان، پور زئوس سپرور، در پیلوس، پیکر او را به تیری تیز پوی فروسُفت و او را، دردمند، در میانه­ی کشتگان بر جای فرونهاد. هادس، پس از آن، به کاخ زئوس در اُلمپِ بس بلند درآمد، با دلی اندوهگین و رنجور از دردی جانگزای؛ زیرا تیر در شانه­ی نیرومند و فراخ وی فرو رفته بود و جانش را می­آزرد...»(هومر،کزازی،110:1389).

 داستان زخم خوردن آرس از دیومد:

« آرس از فراز یوغ ارّابه و لگامهای اسبان، نیزه برنزینش را برافراخت و به پیش دریاخت. او، در این زمان، سراپای شور و شرار بود که جان قهرمان را(دیومد) از کالبدش برکند و بستاند. در این هنگام، آتنا، آن بغدخت، که دیدگانی زنگارگون دارد، نیزه را درربود و در مُشت فرو فشرد، آنرا از ارّابه بدور داشت و بدین سان، تلاش آرس را بیهوده و نافرجام گردانید. دیومد، آن دلاور به هنگام غریو و ویله­ی نبرد، به نوبه­ی خویش، نیزه­ی برنزین در مُشت، فراجست. پالاس آتنا نیزه را بر فرودِ پهلوی آرس درنواخت برجایی که او دوالِ کمربندش را فروبسته بود. در آنجا بود که دیومد، سرانجام، توانست پیکر آرس را بِخَلَد و او را زخمی بَرزَنَد؛ در آنجا بود که او پیکر زیبای او را فرودرید؛ نیز از آنجا بود که او نیزه­اش را برکشید و دیگر بار در دست گرفت؛ پس آرسِ برنزین به غرّیدن آغازید؛ فریاد او آنچنان بلند و نیرومند بود که به فریادی می­مانست که نُه یا ده هزار مرد، انگاه که به ستیزه و ناسازی با یکدیگر بر می­خیزند، به پرخاش برمی­آورند؛ آن ناسازی و ستیزه­ای که که انگیزنده و پدیدآورش آرس است»(هومر،کزازی،126:1389).


 4.1.1.خدایان / سرنوشت

پیشتر گفته آمد که خدایان هومر و یونان، قادران متعال و مطلق نیستند. به طور مثال آنها قادر نیستند سرنوشت خود و ديگران را تعيين كنند. شاید المپی­ها(خدایان) نیروهایی هستند وابسته به نور، سرزندگی و تحرک؛ ولی اختیار عالم در نهایت در دست سرنوشت­های تاریک و مرموز است، نه وجودی دانا و خیر خواه. طرح اصلی زندگی را سرنوشتهایی رقم می­زنند که در دست هیچ یک از خدایان و حتی زئوس، خدای خدایان نیست. زئوس خود نیز تحت سیطره تقدیر است. هومر می­اندیشدکه تقدیر­ها خدایان را مقید می­سازند و چنانند که حتی زئوس هم تواند تغییرشان دهد(پارکز،182:1391). زئوس در سرود هشتم ایلیاد سرنوشت دو جناح متخاصم را در ترازویی زرین وزن می­کند تا معلوم شود که کدام یک به حکم تقدیر پیروز شوند:

« امّا آنگاه که خورشید به میانه­ی آسمان رسید، "پدر" ترازوی زرّینش را از هم گشود. در دو کفّه آن، دو چوبه­ی بخت را که با مرگ و سرآمدی سخت نشان زده شده بود در نهاد: یکی برای ترواییان، آن چیرگان بر اسبان و دیگری برای آخاییانِ برنزین جامه شاهین ترازو را، آن گزندِ گِران و آسیب سترگ، را در میانه برآورد؛ کفّه­ی آخاییان فرود آمد و روز سرنوشت، برای آنان  فرا رسید. کفّه­ی آخاییان بر زمین، آن مام پرورنده، جای گرفت و کفّه­ی ترواییان تا به سپهر پهناور فرا رفت. پدر خدایان سپس پر طنین غرید و از بلندای کوه ایدا، آذرخشی رخشان و سهمناک را بر سپاه آخائیان در­افکند. به دیدن آن آذرخش، سرگشتگی آنان را فرو گرفت و هراسی تیره بر آنان سایه افکند»(هومر،کزازی،168:1389).

 همانطور که مشاهده کردید زئوس قادر نیست خود تصمیم بگیرد، و برای تعیین سرنوشت آدمیان به ترازوی سرنوشت دست می­یازد. خدایان می­توانند جنگجویی را تا آن زمان که مرگش به حکم تقدیر فرا نرسیده مورد حمایت قرار دهند و از او صیانت کنند ولی وقتی لحظه مقرر فرا رسید باید او را به تقدیرها و به ظلمت جهان زیرین(هادس) بسپارند، جایی که هیچ سلطه­ای بر آن ندارند(پارکز،182:1391). تسلیم پذیری زئوس در برابر تقدیر و سرنوشت در سرود شانزدهم ایلیاد هنگامی که او قصد دارد پسرش سارپدون را از مرگ مقدر رهایی بخشد بیشتر آشکار می­شود؛

« پورِ کرونوس(زئوس) که او را اندیشه­هایی پیچاپیچ است، چون آنان را دید، دل بر آن دو فروسوخت و هرا خواهر و بانویش را گفت: - ای دریغا! سرنوشت سارپدون که مرا گرامیترین است،آن است که بدست پاتروکل، پورِ منوئتیوس، کشته آید! دلم از دو خواست و گرایه(مِیل) که از حسهای بیدارم برمی­خیزد، فرو می­سوزد: آیا می­باید او را از نبرد که آکنده از اشک و آه است، زنده برگیرم و در لیسیِ آبادان و خرّم درنهم، یا هم اکنونش، به دستانِ پورِ منوئتیوس، از پای دراندازم؟ پس هرای گرانمایه که دیدگانی به درشتیِ میش دارد، او را در پاسخ گفت:- ای کرونوسی هراس آفرین! این چه سخنانی است که می­گویی؟ مردی را که میراست و سرآمدش را از دیرباز سرنوشت رقم زده است، می­خواهی از مرگ برهانی؟ مرگی که هزاران فریاد دهشتبار را از گلوگاه­ها برمی­آورد. چنین کن؛ امّا ما دیگر خدایان، کار تو را روا و استوار نمی­داریم. امّا مرا هنوز با تو سخنی دیگر هست؛ آنرا نیک در ژرفای جانت درافکن و جای ده: اگر سارپدون را زنده به کانون کاشانه اش باز می­فرستی، اندیشناکِ آن باش که از آن پس خدایی دیگر نیز بر آن سر بیفتد که پورش را از هنگامه­ی سخت نبرد دررهاند. راستی را که پورانِ خدایانِ نامیرا که پیرامون تروا، شهر بزرگ پریام، می­جنگند بسیارند و تو دشمنی و کینی سهمگین را در دل آنان بر خواهی انگیخت. بدین سان با آنکه سارپدون در نزد تو گرامی است و دل بر او فرو می­سوزی، وانِهَش که در هنگامه­ی سختِ نبرد، به دست پاتروکل، پورِ منوئتیوس، از پای درافتد....او(هِرا)، بدین سان، سخن گفت و پدر مردمان و خدایان با گفته­های وی ناساز و ناهمداستان نبود. پس سرشکهایی از خون را بر زمین فروچکانید؛ تا پوری را که پاتروکل به زودی، در تروایِ زرخیز و بدور از میهنش از وی می­ستانید، گرامی بدارد»(هومر،کزازی،366:1389).

و یا آن هنگام که در سرود نوزدهم؛ آنجا که اسب آشیل خانتوس که هرا، ایزد بانوی سپیدبازوی، او را سخن گفتن ارزانی داشته، درباره­ی مرگ و پایان کار آشیل که در دست خدایان نیست چنین با او سخن می­کند:

«-آری! ای آشیل توانا! ما این بار نیز تو را از مرگ خواهیم رهانید. اما روز مرگ تو نزدیک است؛ ما را در آن گناهی نخواهد بود؛ آن خواست خدای بزرگ و"سرنوشتِ" فرمانرواست...»(هومر،کزازی،441:1389).

و یا وقتی آگاممنون در سرود نوزدهم در پاسخ به آشیل و توجیه اعمال خود و همچنین پیراستن دامان خویش از گناه، همه­ی خطاهای خود را به گردن خدایان و زئوس می­اندازد اینچنین به این نکته اشاره می­کند که زئوس هم تحت سیطره­ی نیروهای فراطبیعی می­باشد:

«...اما من خطاکار نیستم. خطاکاران زئوس، "سرنوشت ارینی اند[30] که در مه و دمه، به هر سوی می­رود. آنانند که در گرماگرم انجمن، مرا به شیوه­ای ناساز با آیین مردمی به سرگشتگی دچار آوردند، در آن روز که به دست خویش پاداش آشیل را از وی در ربودم. اما چه می­توانستم کرد؟ خدایی بود که این همه را به انجام می­رسانید، دخت خجسته زئوس، آته­ی زیانکار که مردمان را به سرگشتگی دچارم آورد و از راه بدر می­برد. او را پاهایی است بس نغز و نازک؛ زیرا هرگز بر خاک راه نمی­سپارد؛ همواره بر تارک مردمان راه می­پوید و آنان را زیان می­رساند و می­آزارد»(هومر،کزازی،431:1389).

 نکته جالبی که در ادامه استدلال آگاممنون در همین فراز با آن روبرو می­شویم این است که آگاممنون برای آن که دامان گناه آلود و هوس قدرت طلبی خویش که آخائیان بسیاری را به خاک و خون کشید پاک کند می­گوید من گناهی ندارم چون آته، زئوس را نیز می­فریبد و بگونه­ای هم اعمال خود را به خدای خدایان آسمان ارتباط می­دهد و هم این که اگر زئوس را می­فریبند از من چه انتظار می­رود:« او دیگری را نیز چون من به بند درکشید: آن کس زئوس بود که روزی او به سرگشتگیش دچار آورد؛ زئوس که می­گویند از همه­ی آدمیان و خدایان نیرومند­تر است»(هومر،کزازی،431:1389).

یونانیان قدرت غایی حاکم بر عالم را متعلق به تقدیرهای غیر بشری می­دانستند که تصمیماتشان آدمیان و خدایان را به یکسان مقید می­سازد(پارکز،158:1391). قسمتی از دنیای هومر به رخدادهای احتمالی مربوط می­شود که در آن عقول الهی و انسانی می­توانند رویدادها را مهار کنند، ولی سرنوشت نهایی انسان را اُلمپی­ها تعیین نمی­کنند، بلکه نیروهایی غیر بشری و غیرالهی، معین می­سازند که برگزاری مراسم قربانی و داشتن فضیلت اخلاقی تغییری در تصمیمشان نمی­دهد. حتّی زئوس هم مجبور به اطاعت از تصمیم سرنوشت است(پارکز،183:1391). در بافت اسطوره­ای اشعار هومر، انگاره­ی تقدیر که بر زندگی و مرگ انسان­ها حاکم بود، جایگاه ویژه­ای را اشغال می­کرد. تقدیر نه تنها زیر سیطره "زئوس" و دیگر رب النوع­های المپیایی نبود، بلکه با آنها همسنگ بود و حتی گاه بر آنها چیره می­شد(سوکولوف،16:2536).

خدایان در ایلیاد خوی و نهاد انسانی دارند. در کارها همان عواطف و شهوت­هایی را که در خور آدمیزادگان است از خود بروز می­دهند. حتی زئوس وقتی خود را تا درجه­ی انسان پایین می­آورد و در کارهای او دخالت می­کند همان ناتوانایی­ها و خطاها و زبونی­هایی را که در سرشت انسان است داراست. یکجا برای آنکه در کارها چاره­جویی کند هنگامی که همه­ی خدایان به خواب رفته­اند رنج بی خوابی را بر خود هموار می­کند. و جای دیگر وقتی شراب می­خورد و نگران صحنه­ی جنگ می­باشد سر به سر همسر خود می­گذارد. خدایان ایلیاد انسان­هایی قوی­تر، زیباتر، و بزرگتر هستند. دستخوش عواطف شدید خویش می­شوند. خورد و خواب و خشم و شهوت دارند. ظالم و غدار و حیله گرند. از مرگ درامانند اما از رنج و گزند معاف نیستند و مجروح هم می­گردند. در دو صف مخالف قرار می­گیرند و با یکدیگر پیکار و ستیزه می­کنند. زئوس بر آنها فرمانروایی جابرانه، وحشتناک و حیله گرانه­ای دارد، رویهم رفته این خدایان تا اندازه­ای درشت و خشن و حتی از لحاظ ارزش اخلاقی پایین تر از قهرمانان بشری می­باشند(زرین کوب،1388: 184-183). خدایانی که یونانیان می­پرستیدند تجسمی از مهارت و جمال بشری بودند همچنین زئوس خدای خدایان المپ فریب می­خورد، می­خوابد، هوس باز است و هیچ الهه­ای و هیچ زن زیبای میرایی از دست شهوت و هوس رانی­های او در امان نیست، خدایان هومر نه خیر مطلق هستند و نه شر مطلق!!!

 

 2. هستی­شناسی هومر

نظریه­ی "پیدایش جهان" آنچه نزد یونانیان کوسموگونیا نامیده می­شد، در شعر هومر به شکل پراکنده و بدوی آن یافت می­شود. در جایی از ایلیاد می­یابیم که: اوکئانوس[31] و مادر تثوس[32]  یا تثیس زاینده­ی خدایان هستند. اوکئانوس همان واژه­ای است که به شکل اقیانوس یعنی نماینده­ی آبهای زمین مشهور شده است و برای هومر شخصیت خدایی است که نماینده دریا یا رود عظیمی است که مرزهای زمین را فرا گرفته است و این را سرچشمه­ی همه­ی خدایان می­داند. اما این تکه در ایلیاد که در جای دیگر نیز، تکرار می­شود، تنها اشاره­ای است که اوکئانوس زاینده­ی خدایان معرفی می­شود. از ایلیاد بروی هم تصویری از جهان و هستی به دست می­آید که می­توان آن را چنین خلاصه کرد: آسمان نیم­کُره­ای درخشان و سخت است که مانند کاسه­ای زمین را که مسطح و دایره­ای است، می­پوشاند. فاصله­ی میان آسمان و زمین دارای دو بخش است. بخش زیرین آن که تا مرز ابرها می­رسد، آئر[33] یا هوای بخار آلود است و بخش بالاتر از آن، متشکل است از هوای درخشان آتشناک یا آیثِر[34] زمین نیز در سطح خود ژرف است و پائین­ترین حد آن به تارتاروس[35]  می­رسد(خراسانی،1387:­102-101).

در آثار هومر نشانه­هایی وجود دارد که ائوشن زمانی نقش بزرگتری در کیهان شناسی داشت. دوبار در ایلیاد به ائوشن اشاره شده و از آن به عنوان خاستگاه خدایان و همه چیزها و مادر تتوس یادشده است. این هستی­شناسی به هستی­شناسی مصر و بابل و جایی که زمین از طغیان رودها(نماد نرینگی) و به دریای شور(نماد مادینگی) راه می­یابند نزدیک است(پین سنت،1387­:16-15). یونانیان اوسئان را نخستین عنصری می­دانند که پیش از جهان پدیدار شد و بر آفرینش نظارت داشت. اوسئان که در اساطیر یونان جای مهمی دارد فرزند اورانوس و گایا و تجسّم ایزدی آب است. اوسئان زمین را چون رودی بسیار بزرگ دربرگرفته است. همه چیز از آن پدید می­آید و در آن می­میرد. او پدر سه هزار رودخانه­ای است که به انسان زندگی می­بخشند و زمین را بارور می­سازند(اسمیت،93:1389).

در کل یونانیان، هستی را قدیم می­دانند و معتقد به آفرینش آن نیستند. ایشان معتقدند هستی از ازل بوده و تا ابد هم خواهد بود. در این تفکر خدایان و انسان هم از طبیعت و زمین به وجود آمده­اند. در یونان همه چیز جزئی از هستی و طبیعت است. يونانيان طبيعت را محور امور و آنرا بر همه چيز شامل مي­دانستند و اصالت را به زمین و خاک می­دادند. آنگاه انسان را در مرتبه دوم و خدا را در مرحله سوم قرار مي­دادند. به نظر آنان خدا و انسان بخشي از طبيعت محسوب مي­شدند. ولي انسان را به عنوان موضوعي قابل بررسي تا حدي از خدا مهم­تر مي­شمردند. يونانيان باستان تحقيق را نخست از طبيعت آغاز مي­كردند؛ زيرا به نظر آنان انسان را به نحوي در خود گرفته بود و خدا نيز به عنوان علت العلل و نيروي محرك در آن قرار داشت(پاركز،­1391:­161). هومر بارها در ایلیاد از زمین به  عنوان مام پرورنده یاد کرده است.

 

 3. انسان­شناسی هومر

جهان­بینی هومر و یونانیان عهد باستان، انسان مرکزی است. انسان و سرنوشت او بر زمین مهمترین مسئله­ی جهان­بینی یونانی و هومری است. ویژگی اصلی آثار هومر[ایلیاد و ادیسه]، انسان­گرایی آن است. در آثار او عاملی برای تحقیر انسان وجود ندارد که او را از مرتبه­ی انسانی فروتر قرار دهد، یا از سوی دیگر امید به خدای­گونه شدن را در او برانگیزاند(پارکز،176:1391). هر چند یونانیان به وجود موجودات موهمی در جهان باور داشتند که نقش مهمی در زندگی ایشان بازی می­کردند و باید احترامشان را نگه می­داشتند، اما اینان تنها بخش محدود و باریکی از جهانی را که انسان یونانی با آن سر و کار داشت اشغال می­کردند. این موجودات چندان اهمیت نداشتند که برایشان اصول عمده­ی تصوّری بسازند و این جهان را با ایشان تقسیم کنند. در جهان­بینی یونانی، جهان تنها یک مرکز دارد و آن هم فقط انسان است. یونانیان، آدمیان و خدایان را از یک نژاد می­دانستند و معتقد بودند انسان را خدایی خلق نکرده، بلکه انسان زاده طبیعت است و بس. در این جهانبینی نه تنها انسان مولود طبیعت است بلکه خدایان نیز مولود طبیعت بشمار می­آیند. در این جهان­بینی همه چیز از زمین و طبیعت به وجود آمده، حتی آسمان هم زاده­ی زمین است، به همین خاطر آسمان و موجوداتش نسبت به زمین از اعتبار بسیار کمتری برخوردار است. یونانیان عصر هومر بر آنند که انسان ها هم مثل دیگر موجودات، همانند دانه از زمین روئیده شده­اند، در این جهانبینی انسان توسط خدا یا خدایان خلق و آفریده نشده است. خدایان تنها وقتی که زمین را به واسطه­ی نیروهای خویش به تصرف درآوردند با انسانها آمیزش کرده و نسلهای جدیدتری از انسان را به وجود آوردند. هومر هم در ایلیاد از زئوس با عنوان پدر خدایان و آدمیان یاد می­کند.

در رساله­ی ضیافت افلاطون، داستانی در مورد انسانها و خدایان آمده که بیان آن در این مقاله خالی از لطف نیست؛

« در آغاز کلام بگذارید از طبیعت آدمی و آنچه بر او گذشته است چند کلمه بگویم. آدمیان در آغاز تنها نر و ماده نبودند بلکه سه قسم بودند که سومی، هم خواص نری داشت و هم مادگی. اما از آن قسم سوم امروز جز نامی بجا نمانده که آنرا هم در مورد سرزنش و دشنام بکار می­برند. دیگر آنکه شکل انسان نخستین گرد بود. پشت و پهلوهای او تشکیل دایره­ای می­داد. چهار دست داشت و چهار پا. یک سر داشت و دو صورت که به چهار جانب نگاه می­کرد و بر گردنی گرد قرار داشت و بر آن چهار گوش بود و دستگاه تناسلی هم دوتا داشت. هم می­توانست بجلو برود و هم به عقب، و نیز می­توانست بکمک چهار دست و چهار­پایی که داشت مثل چرخ از هر طرف که می­خواست بغلطد و بسرعت برود. انسان سه جنس داشت، چون آفتاب و ماه و زمین سه تایند. مرد در اصل فرزند خورشید بود و زن فرزند زمین و قسم سومی که آن را می­توانیم "نرماده" بخوانیم  فرزند ماه بود که از ترکیب خورشید و زمین ساخته شده بود. همه­ی اینها مثل اخلاف خود گرد بودند. قدرتشان شگفت انگیز بود و بخود سخت مغرور بودند تا بجائیکه بر آن شدند بخدایان حمله برند. داستانی که هومر از افیالت[36] و اتوس[37] نقل کرده که می­خواستند بر آسمان برآیند و بخدایان چیره شوند به اینان مربوط است. در شورای آسمان تردید حکم­فرما شد که با آدمیان چه باید کرد. آیا باید به برق دستور داد تا بیک جهش آنها را بسوزانند چنانکه با غولها این معامله شده بود؟ البته اگر خدایان چنین می­کردند دیگر آدمی برجا نمی­ماند تا آنها را پرستش کند و فدیه و قربانی و نیاز بدرگاهشان بفرستد. از آن سو هم گستاخی و جسارت آدمیان برای خدایان قابل تحمل نبود....»(افلاطون،1387: 81-80) از داستان بالا بر می­آید که انسان ها توسط خدایان خلق نشده­اند، که اگر چنین بود مطمئناً آنها را به گونه­ای خلق می­کردند که برایشان ایجاد مزاحمت نکنند.

با این حال پهلوانان حماسه- تراژدی هومری خود را وابسته به خدایان احساس می­کنند و بر این عقیده اند که خدایان همیشه و در همه جا پیرامون آنان را فراگرفته اند؛ و هر کامیابی و ناکامی، و هر اصابت نیزه به هدف، و هر رهایی از دشمن، اثر لطف یا قهر خدایان است؛ و هر تصمیم درست و هر نتیجه گیری صحیح را خدایی به انسان الهام می­کند، و مسبب هر خطایی که ذهن را از روشنی باز می­دارد خدایی است. از این رو همه­ی فکر ایشان وقف این است که نظر مساعد خدایان را جلب کنند و از خشم آنان مصون بمانند. در اثنای نبردهایی که گاه به پیروزی یک طرف می­انجامد و گاه به غلبه طرف دیگر- خصوصاً در نبردهایی که وصفشان را در ایلیاد هومر می­یابیم- تنگناها و حالات اضطرار کم نیست، و با این همه، پهلوانان هرگز گرانبهاترین چیزی را که در اختیار دارند- یعنی خود آدمی را برای خدایان قربانی نمی­کنند(گمپرتس،1375:­47-48).

 اگر زئوس آتش را از زمین می­رباید بدین سبب است که انسان به آگاهی و شناخت نرسد، چرا که آگاهی انسان تنها سلاحی است که ستون­های امپراطوری زئوس و دیگر خدایان در آسمان و بر زمین را فرو می­پاشد. در يونان رابطه انسانها و خدايان رابطه عابد و معبود و خالق و مخلوق، پست و بالا و با ارزش و بي­ارزش نيست، رابطه دو قدرت جهاني است كه براي تسخير جهان و تغيير سرنوشت خويش مي­جنگند. بنابراين خدايان در يونان به طور كلي رقيب انسانند و مي­خواهند سرنوشت انسان را به دست خويش بگيرند و مانع بيداري و بينايي و خودآگاهي انسان شوند. چرا كه انسان با رسيدن به خودآگاهي در سطح خدايان قرار مي­گيرد و قدرت امپراتوري زئوس (خداي خدايان) رامتزلزل می­كند(راسخي لنگرودي،30:1392). هومر بر آن است که علت و محرک بیشتر فجایعی که در جهان بر سر انسان می­آید تا حد زیادی سر در کینه جویی بی­اندازه­ی خدایان علیه بشریت دارد و بخشی نیز فقط به سبب رفتار بی­خردانه و نامعقول انسان یا بی­توجهی به پرستش خدایان است (بقایی،51:1382).

در یونان باستان انسانها به مرتبه ایزدی نیز می­رسیدند و موهبت ایزد شدن نصیب عده­ای از فناپذیران می­شود. برخی این موهبت را از یک ایزد گرفته­اند، و برخی چون از تبار ایزدان بودند، به این موهبت دست یافته اند. بعضی از پهلوانان بر اساس تصمیم ویژه­ی ایزدان به المپ راه یافتند، در آنجا به جاودانگی رسیدند و در زمین نیز مورد پرستش قرار گرفتند. رسیدن به مرتبه­ی ایزدی کم­کم به مردان بزرگ تاریخ یونان سرایت می­کند. آنها در میان ایزدان جای می­گیرند برای نسلهای آینده نشانه­ی عظمت گذشته می­شوند و برای همیشه الگو و نمونه می­گردند و اعمال مردم و دولتها را مورد پشتیبانی قرار می­دهند(اسمیت،105:1389).

 4. فرجام شناسی هومر

برای یونانیان مرگ[38] به ندرت تشخص یافته است. با آن که پرسفون و هادس بر سرزمین مردگان فرمان می­رانند، ولی هیچ یک از آنان به رغم سنگدلی بی حد و حصر خود، به واقع همان مرگ نیستند. حتی ایزد تانتانوس خود مرگ نیست بلکه مرگ را به ارمغان می­آورد. در واقع، مرگ در ذهن یونانیان باستان یک ایده­ی تجریدی و احساسی ناشناخته است. در باور یونانیان از خود مرگ تصویر یا تشخصی تمثیلی در دست نیست. آیین بسیار دقیق مردگان در بین یونانیان، به شکل نذورات، در واقع ستایشی از ارواحی است که از مرز "ناشناخته" گذشته­اند و بدین ترتیب با ایزدان ارتباط مستقیم برقرار کرده­اند. با این حال این آیین نمایانگر ستایش توأم با ترس ایزدی که نام آن مرگ باشد نیست(اسمیت،330:1389).

یونانیان به روح و روان انسان بعد از مرگ اعتقاد راسخ دارند بطوری که یونانیان کشاورز و بومیان اولیه تا قبل از ورود آریاییان ارواح مردگان را گرامی می­داشتند و مراسمات مفصل و باشکوهی بر مزار قهرمانان از دست رفته برگذار می­کردند تا خصومتشان را از بین ببرند و حمایتشان را به خود جلب کنند، غالباً بر این عقیده بودند که ارواح مجدداً به شکل مار مجسم می­شوند، شاید به این علت که مار از دل خاک بیرون می­آید؛ اینان همچنین این حیوان را نامیرا و جاودان می­دانستند و پرستش می­کردند، و این پرستش به میزان زیادی حاصل ترس بود، زیرا تصور می­کردندکه اگر از اجساد به خوبی مراقبت نکنند، ارواحشان به خشم خواهند آمد. از سوی دیگر معتقد بودند که اگر ارواح خوشحال شوند به پرستندگانشان سعادتی پایدار اعطا می­کنند و به این ترتیب احسان خود را نشان می­دهند.کشاورزان یونانی همچنین بر این اعتقاد بودند که زمین اجساد مردگان را نیز همانند دانه در خود جای می­دهد(پارکز،1391:­171-170).

یونانیان عصر هومر معتقدند انسان وقتی می­میرد روحش به جهان زیر زمین و عالم ارواح "هادس" می­رود، نه آن که در قبرش بماند و مزاحم نسل­های بعد از خود شود و یا آنان را پاداش دهد، روح در آنجا باقی می­ماند و نفوذ و استیلایی هم بر افراد زنده ندارد و بنابر این هیچ علتی برای ترس از آنها وجود ندارد. در ایلیاد هومر مردگان به خاک سپرده نمی­شوند بلکه جسد ایشان باید سوزانده شود:«... پس آگاممنون توانا به ایدائئوس گفت:-.... امّا درباره­ی مردگان! من ترواییان را از سوختن آنها باز نمی­دارم؛ زیرا نمی­باید آنگاه که کسان مردند، دمی در فروسوختن لاشه­هایشان و آرامش بخشیدن به روانهایشان درنگ و دیری در کار آورد؛ بی هیچ دریغ و درنگ، می­باید آنان را که زندگانی را وانهاده اند در آتش سوخت. باشد که زئوس، شوی تندر آوای هرا، گواه این پیمانهای ما باشد!»(هومر،کزازی،162:1389). هومر در ایلیاد نشان می­دهد که یونانیان به زندگی بعد از مرگ و مقوله­ی روح باورمندند، بطور مثال در سرود بیست و سوم روح پاتروکلس بهترین دوست آشیل بر بالین او حاضر شده و با او سخن می گوید:

«- ای آشیل! تو می­خسپی و مرا از یاد می­بری. آنگاه که زنده بودم، مرا به هیچ روی فرو نمی­نهادی و از یاد نمی­بردی؛ اما اکنون که مرده­ام مرا فرو می­گذاری و پروایِ من نداری. هر چه زودتر، آیین مرگ را برای من بر پای دار و مرا از دروازه­های هادس درگذران. روانها که سایه­ها و پیکره­های آنانند که درگذشته­اند و درد و رنجشان در این جهان به پایان آمده است، مرا از خود به دور می­دارند و وانمی­نهندم که از رود درگذرم و به آنان بپیوندم. بیهوده است که من پیرامون کاشانه­ی هادس که درهایی فراخ دارد، به هر سوی می­روم و سرگردان مانده­ام. پس دستت را به من بده. من بر خویشتن می­مویم؛ زیرا آنگاه که بهره­ی مرا از آتش به من ارزانی داشتید، من دیگر از نزد هادس بدر نخواهم آمد. راستی را که دیگر از این پس، مانند آن زمان که هر دوان زنده بودیم، از دیگر یارانمان جدا نخواهیم نشست و کارها و نقشه­هایمان را درنخواهیم سگالید. سرنوشتِ جان آشوب و دلشکن که در روز زادنم مرا فرو گرفته است، در کام خویشم فرو برده است. نیز سرنوشت تو، ای آشیل! همانند خدایان! آن است که در فرود دیوارهای ترواییان، آن مردمان فراخ­دست و توانگر، از پای درآیی و بمیری...» (هومر،کزازی:1389 ،503-502).

آشیل در حالی که سعی می­کند روح پاتروکلس را در آغوش بگیرد پاسخ می­دهد که تمامی خواسته­های او را عملی خواهد ساخت. روح ناپدید می­شود، و آشیل سرگشته و هاژ و واژ چنین می­گوید:

«- ای دریغا! پس درست است که حتی در کاشانه­ی هادس، روانی هست و سایه و پیکره­ی آن، اما بدور از هرگونه زیستوَریِ راستین. زیرا سراسر شب، روان پاتروکلِ تیره روز، نالان و گریان، در کنار من بود. او سفارشهایش را، یک به یک، با من گفت و به شگفتی همانند با خودِ وی بود»(هومر،کزازی،503:1389).

یونانیان در آغاز معتقد بودند که روان­ها در اِرب، جهانی تاریک به سر می­بردند، جهانی که همه چیز از آن سرچشمه می­گیرد و همه چیز به آن باز می­گردد. با این حال بعضی از پهلوانان برجسته، در حدود زمین و به ویژه در تراس، یا در سرزمین سیتی نزد هیپربوریان­ها، یا در جزیره­ی لوسه، جزیره­ی سفید، زندگی تازه­ای را آغاز می­کردند. جزیره­ی سفید همان جایی است که آشیل و دوستانش پس از مرگ در آنجا رحل اقامت افکندند. در آنجا روزگار را جاودانه به سرگرمی­های مورد علاقه خود می­گذرانند و در خوشبختی به سر می­برند. توصیف ادبی جهان مردگان به مرور بیشتر و دقیقتر شد و سرانجام به آنجا رسید که جایگاه نیکوکاران و بدکاران از هم جدا شد(اسمیت،198:1389). با این همه جهان­بینی هومر مرگ جسمانی یعنی پایان گرفتن فعالیت و زندگی و در نهایت همه چیز؛ از همین رو ارواح همه­ی اوقاتشان را در تأسفند که چرا دیگر زنده نیستند؛ در کتاب ادیسه وقتی اولیس به دنیای مردگان سفر می­کند و با آشیل روبرو می شود، آشیل به اولیس می­گوید: برده­ی مرد فقیری در زمین بودن بهتر از پادشاهی در دنیای مردگان است. آری این است فلسفه فرجام انسان در نزد مردمان یونانیان باستان.

بهره­ی سخن

همان گونه که در نظام خدایگانی و در بستر اساطیری یونان باستان قدرت از آنِ زئوس، خدای خدایان اُلمپ است و دیگر خدایان هم در قدرت سهمی دارند بر روی زمین هم سران قبایل آخایی نمایندگان زئوس و دیگر خدایان بر زمینند. قدرت از جانب زئوس و خدایان به انسان داده می­شود، قدرت سران و سرداران دارای مشروعیتی الهی است، اما به هیچ وجه خصلتی استبدادی ندارد.  قدرت در یونان یک مفهوم انتزاعی نیست بلکه یک ابزار مجسم است. قدرت در یونان به صورت چوگانی است که به همراه قانون از جانب زئوس به یک شخص و از تباری خاص و ویژه هدیه می­کنند. شاه شاهان بواسطه­ی این که چوگان قدرت را زئوس به تبار او هدیه داده است حق فزون خواهی و قدرت طلبی ندارد و باید تنها فرماندهی جنگ را بر عهده داشته باشد و در همه­ی امور با سران و سالارن مشورت کند. همه­ی امور در مجمع بزرگان به شور گذاشته می­شود و همگان می­توانند در این مجمع به سخنوری بپردازند و نقطه نظرات خود را بیان کنند و هیچ کس حق تعرض به ایشان را ندارد. اگر چه مشروعیت قدرت در ایلیاد الهی است اما شاه شاهان باید دارای وسیع­ترین و ثروتمندترین سرزمین، و از نظر ناوگان نظامی باید بیشترین و بزرگ­ترین ناوگان جنگی را در اختیار داشته باشد.


منابع:

1- آموزگار، ژاله، تاریخ اساطیری ایرانی- ( تهران: سمت، چاپ چهاردهم، زمستان 1391)

2- افلاطون، ضیافت، ترجمه محمدعلی فروغی، ویراستار و باز ترجمانی از محمد ابراهیمی امینی فر- ( تهران: جامی، 1387)

3- اسمیت، ژوئل، فرهنگ اساطیر یونان و رم، ترجمه شهلا برادران خسرو شاهی- ( تهران: روزبهان، فرهنگ معاصر، چاپ سوم، 1389)

4- اسکندری،محمد حسین،مبانی اندیشه سیاسی در اسلام(ج1): مبانی هستی شناختی- ( قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، زمستان 1393)

5- اسکندری، محمد حسین و دارابلکایی، اسماعیل، پژوهشی در موضع قدرت- ( قم:  پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1383)

6- بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران، پارة نخست و پارة دویم- ( تهران: آگه، چاپ دهم، 1393)

7- بقایی(ماکان)، محمد، شرح وبررسی تاریخی ایلیاد- (تهران: انتشارات روزنه، 1382)

8- پارکز، هنری بمفورد، خدایان و آدمیان (نقدمبانی فرهنگ و تمدن غرب)، ترجمه محمد بقایی(ماکان)- (تهران: قصیده، چاپ دوم، 1391)

9- پین ست، جان، اساطیر یونان، ترجمه باجلان فرخی- (تهران: انتشارات اساطیر، چاپ دوم،1387)

10- خراسانی، شرف الدین، نخستین فیلسوفان یونان- (تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی،1387)

11- راسل، برتراند، تاریخ فلسفة غرب، ترجمه نجف دریابندری- (تهران: پرواز، 1340)

12- راسخی لنگرودی، احمد، مهار قدرت: درآمدی بر مفاهیم قدرت، مهار و کنترل قدرت سیاسی، اصول و مکانیزم­های آن- (تهران: علم،شهریور 1392)

13- زرین کوب، عبدالحسین، نه شرقی، نه غربی، انسانی- (تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم، 1388)

14- سوکولوف، واسیلی واسیلیریچ، مقدمه­ای بر سیر فلسفه در جهان باستان، ترجمه مجید کلکته چی،-(تهران: پیام، 2536)

15- شایگان، داریوش، بت­­های ذهنی و خاطرة ازلی- (تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ هشتم، 1392)

16- علمداری، کاظم، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟- ( تهران: نشر توسعه، چاپ هفدهم، 1389)

17- عمویی، حامد و شاهسوند، پریچهر، اسطوره­شناسی سیاسی در ایران باستان، مطالعه موردی رستم- (تهران: نشریه علوم سیاسی، شماره18، پاییز1388)

17- فکوهی، ناصر، انسان شناسی هنر: زیبایی، قدرت، اساطیر- ( تهران: ثالث، چاپ دوم، 1392)

18- کزازی، میرجلال­الدین، رؤیا، حماسه، اسطوره- ( تهران: نشر مرکز، چاپ ششم، اسفند 1390)

19- کندی، دیکسون، دانشنامة اساطیر یونان و روم، ترجمه رقیه بهزادی- ( تهران: طوری، چاپ دوم، 1390)

20- گرانت، مایکل و هیزل ، جان، فرهنگ اساطیر کلاسیک یونان و روم، ترجمه رضا رضایی- ( تهران: نشر ماهی، چاپ دوم، بهار1390)

21- گریمال، پیر، انسان و اسطوره، ترجمه ابوالقاسم اسماعیل­پور، فصل­نامة هستی، تابستان 1373

22- گاتری، دبلیو. کی. سی، تاریخ فلسفه یونان(آغاز-تالس)،  ترجمه مهدی قوام صفری-( تهران: نشر سوره، 1375)

23- گمپرس، تئودور، متفکران یونانی، ترجمه محمد حسن لطفی، 3ج، ج1- ( تهران: خوارزمی، 1375)

24- گریمال، پیر، فرهنگ اساطیر یونان و رم، ترجمه احمد بهمنش، 2ج، ج1- ( تهران ، مؤسسه انتشارات امیر کبیر،1391)

24- مختاری، محمد، حماسه در رمز و راز ملی-(تهران: نشر قطره، 1368)

25- هومر، ایلیاد، ترجمه میرجلال­­الدین کزازی- (تهران: نشر مرکز، چاپ هفتم، 1389)

26- هومر، ایلیاد، ترجمه سعید نفیسی- (تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نوزدهم، 1389)



[1] - استاد دانشگاه مفید ss.haghighat@gmail.com

[2] -کارشناسی ارشد علوم سیاسی دانشگاه مفیدm.khorshid1367@gmail.com

[3] -  کارشناسی ارشد علوم سیاسی، دانشگاه اصفهان mkh135880@gmail.com

[4] . mythe

[5] . muthos

[6] . Historia

[7] . histoire

[8] . story

1.[ شاید به این معنی که اساطیر یونان بیشتر زیر سیطرهء عناصر مذهبی- هنری و زیبایی شناختی بودند تا عناصر صرفاً مذهبی- پرستشی... نقش ناچیز عناصر مذهبی- پرستشی در اساطیر یونان باستان معرف نقش اندک روحانیون در زندگی افراد جامعه نیز بود. به وارونه­ی تمام کشورهای شرق باستان، روحانیون یونان باستان به ندرت وظیفهء حکیم و دانشمند را در جامعه­ی خویش بر عهده داشتند(سوکولوف،2536: 15-16)]

[10] . Henotheism

[11] . Polytheism

[12] . Polydaemonism

[13] . Zeus

[14] . Hades

[15] . Ares

[16]. Hephaistus

[17] . Poseidon

[18] . Phoebus

[19] . Apollon

[20] . Hermas

[21] . Dionysos

[22] . Neree

[23]. Hera

[24] . Aphrodite

[25] . Athena

[26] . Demeter

[27] . Rhea

[28] . Core

[29] . Artemis

1.ارینیان خدایان کین هستند، آن هنگام که کرنوس اندام پدرش اورانوس را فرو درید و او را اخته کرد از سرشک خون که بر زمین فرو ریخت زادند و برآمدند...اینان مردمکشان و هر آن کس را که برآن است تا سامان جهان را بیاشوبد و در هم ریزد و خدایانی را که سر آن دارند که آدمیان را آگاهی و شناخت نیک راست و درست از آینده بدهند به کیفر می رسانند. حتی زئوس خود نیز از کیفر آنان بر کنار نیست(کزازی،564:1389)]

[31] . Oceanos

[32] . Tethus

[33] . Aer

[34] . Aither

[35] . Tartaros

[36] . Ephialtes

[37] . Otys

[38] . Mort

4023 مرتبه بازدید
در حال ارسال...