مصاحبه ها و یادداشتها

مصاحبه­ ای منتشر نشده با دکتر جواد طباطبايى

نظريه «زوال انديشه سياسى» حداقل سه وجه دارد: منسجم نبودن نظريه سياسى، فاصله عمل و نظر، و امتناع تفكر به عنوان نتيجه آن

سرمایه ایرانی در ایران نتیجه نمی دهد: مصاحبه­ ای منتشر نشده با دکتر جواد طباطبايى

تدوین: سیدصادق حقیقت، مجله سیاست نامه، ش 26 (بهار 1402)

متن اولیه مصاحبه با استاد جواد طباطبايى به نشستی در گروه علوم سياسى دانشگاه مفيد در تاريخ چهاردهم خردادماه 1382 مربوط می­شود. البته، علاوه بر ویرایش متن، اضافاتی نسبت به آن در طول زمان صورت پذیرفته است. اگر خوانندگان عزیز نوعی ناهماهنگی در متن حاضر مشاهده می­ کنند، به این دلیل است که در فواصل زمانی متفاوتی تهیه شده است.

****

 س: جناب آقاى دكتر طباطبايى! از اين كه وقت گرانبهاى خود را در اختيار ما قرار داديد، بسيار متشكريم. اگر اجازه دهيد بحث را از تقسيم علوم در يونان باستان آغاز نماييم. ظاهراً شما تقسيم­بندى حكمت به دو قسم نظرى و عملى را از ارسطو نمى­دانيد.

طباطبایی: همين طور است. تفسيرهاى جديد از ارسطو اين تقسيم­بندى را نمى­پذيرد، و ترجمه­هاى جديد اروپايى هم بر اساس اين تفسيرها صورت مى­گيرد. در كتاب زوال انديشه سياسى در ايران  اين مسئله را توضيح داده­ام.

س : شما در صفحه 167 كتاب ابن خلدون و علوم اجتماعى فرموده­ايد اجتماعى بودن انسان به اين معنا نيست كه بر اساس اقتضای ذات، در جامعه زندگى كند؛ بلكه طبيعت (به معناى physis) مقتضى آن است كه انسان اجتماعى باشد. یعنی انسان ذاتاً و فطرتاً اجتماعی نیست.

طباطبایی: بله، اين درست نيست كه انسان را ذاتاً اجتماعى بدانيم. انسان در انديشه يونان بر اساس طبيعت به معناى كلى­اش حيوانى اجتماعى است، نه بر اساس طبيعت خودش .

س: به نظر شما موضوع فلسفه سياسى چيست؟ فلسفه سياسى جديد و قديم چه تفاوتى دارد؟

طباطبایی: موضوع فلسفه سياسى، همان قدرت است، ولى با ديدگاه فلسفى. خواجه نظام­الملك ديدگاه فلسفى ندارد، ولى فارابى مثل افلاطون اول بحث فلسفى را باز مى­كند، بعد در دل آن انسان­شناسى، و سپس موضوع قدرت را مطرح کرده است. من شخصاً نظر لئو اشتراوس را مى­پسندم كه هدف فلسفه سياسى قدما را «بهترين شيوه فرمانروايى» مى­داند. مبناى آن هم فضيلت است. در دوران جديد، به دست آوردن قدرت و حفظ آن (مديريت آن) اهميت دارد. از سى سال پيش اين تز، به شکل خاص توسط پوکاک، مطرح شده است که در فلسفه سياسى جديد دو جريان از هم متمايز مى­شود:

1 ـ نهضت ماكياولى: كه به جمهورى­خواهى جديد مى­رسد، به انگليس هم مى­رود، و سپس به ماوراى آتلانتيك رفته و در آمريكا تأثير گذاشته است. ماكياول قدرت را مى­شكند و تعبيرى جديد از قدرت به دست مى­دهد. ماكياولى محور موافقان و مخالفان طى چند قرن اخير در غرب بوده است.

2 ـ نهضت هابزی: از هابز به اين طرف جريان ديگرى ايجاد مى­شود كه نهضت سلطنت­طلبى است. بر اين اساس، آراى ماكياول نه به سلطنت مى­رسد، نه به ديكتاتورى. وجه اشتراك آن دو اين است كه به دست آوردن قدرت و حفظ آن را محور مى­دانند.

س: جنابعالی به سیاستنامه­های اسلامی اشاره کردید. یکی از بحث­های مهم در این زمینه، استقلال یا عدم استقلال سیاستنامه است. شما، همانند روزنتال، دانش اسلامی را به سه شکل فلسفه سياسي، فقه سياسي و سیاستنامه گونه­شناسی کرده­اید. این در حالی است که اصالت سیاستنامه همانند فلسفه سیاسی و فقه سیاسی نيست. فلسفه سیاسی با روش عقلی، و فقه سیاسی با روش نقلی شناخته می­شوند، ولی سياستنامه  با غرض حكومت­داري و تحكيم قدرت و توصيه به پادشاهان نگاشته مي­شده؛ و به همین جهت، تکثر روشی داشته است. پس اگر بخواهیم نوع نوشتارهای اسلامی را گونه­شناسی کنیم، می­توانیم به آن سه قسم اشاره نماییم، ولی به هر حال سیاستنامه به خودی خود اصالت ندارد.  

طباطبایی: به نظر من، سیاست‌نامه‌ ها اصلی­ترین حاملان اندیشۀ ایرانشهری هستند و دو نویسندۀ بسیار مهم که این انتقال را تسهیل کرده‌اند: خواجه نظام­الملک و ابن­مقفع. سیاست‌نامه‌نویسان با ایجاد دگرگونی در شالوده مفهوم ایرانشهری، نظریه‌ای را تدوین کردند که من «نظریه سلطنت واقعاً موجود» نامیده‌ام.

س: همان گونه كه مستحضريد برخى انديشمندان «انديشه سياسى» را به معناى بسيار وسيعى به كار مى­برند. اشتراوس در كتاب فلسفه سياسى چيست؟ چنان تعبيرى دارد. آقاى دكتر فرهنگ رجايى هم در تأييد اين برداشت مى­گويد موش و گربه عبيد زاكانى هم نوعى انديشه سياسى است. اگر اين كاربرد بسيار عام وجود داشته باشد، شايد بتوان گفت كليه فقهاى قديم و جديد هم به شکلى «انديشه سياسى» دارند. به نظر جنابعالى آيا «انديشه سياسى» مفهومى مدرن است كه نتوان براى قدما بكار برد، يا معناى عامى دارد؟ مثلاً می­توان از اندیشه سیاسی فقها یا شخصیتی همچون سعدی سخن گفت؟

طباطبایی: اگر بتوان از گذشتگان بازسازى منضبطى از يك تفكر انجام داد، مى­توان اصطلاح«اندیشه سیاسی» را براى آن­ها به كار برد. حال اين كار را چه خود متفكر كرده باشد، چه ما بكنيم. اين در صورتى است كه «مبنا»، «انديشه» و «نتايج» خاصى در بين باشد. پس، متفكر مورد نظر بايد راجع به اصل قدرت بحث داشته باشد، بعد بايد راجع به تقسيم قدرت در قوا نظر خاصى ارائه کند. اين نمى­شود كه هر كس چند جمله راجع به الهى بودن قدرت داشته باشد، براى او«انديشه سياسى» بنويسيم! هر موحدى اين كليات را مى­گويد، ولى «انديشه سياسى» خاص آن انديشمند را بايد يافت. اين كه اسلام حكومت دارد، انديشه سياسى نيست. بر اين اساس، بسيارى از فقها انديشه سياسى - به معنايى كه گفته شد- را ندارند. آيت­الله منتظرى انديشه سياسى دارد، ولى چارچوب مباحث خود را از اهل سنت گرفته است. به نظر من، سعدى انديشه سياسى به اين معنا ندارد. او كلياتى راجع به انديشه سياسى دارد. سعدى خيلى اجتماعى است و نقد اجتماعى و ديدگاه اخلاقى و سياسى راجع به عدالت دارد. اما این غیر از اندیشه سیاسی مصطلح است. مولوى هم انديشه سياسى ندارد. نوروزنامه خيام هم بحث سياسى دارد، چون نشست و برخاست ايرانيان در نوروز هم وجه سياسى داشته است. بحث مجالس شراب و حاضر شدن در آن (در خواجه نصير) هم نقشى تربيتى داشت. كليله و دمنه زبان نمادين دارد، و كاملاً كتاب سياسى است. براى همين است كه ابن­مقفع با ترجمه عربى آن سرش را به باد داد! قابوسنامه عنصرالمعالی هم خيلى با سنت ايران باستان هماهنگى دارد، چون اسلام دير به طبرستان رسيد. پس، مى­توان گفت رنگ فرهنگ ايرانى بر انديشه دينى غلبه داشته است.

س: با توجه به اين كه شما به انديشه ايرانشهرى اهميت زيادى مى­دهيد، آيا متون ادبى مثل كليله و دمنه و شاهنامه فردوسى را متنى در حوزه انديشه سياسى قلمداد مى­كنيد؟

طباطبایی: در این مورد، بايد بگويم كه در دربار، تاريخ شاهان را به عنوان يك سنت مى­ نوشتند. شاهنامه تاريخ سياسى سلطنت در ايران است. فردوسى بخش­هاى اسطوره­اى آن را اضافه كرده است. مدرس هم كه گفت «سياست ما عين ديانت ماست» بيشتر به همان مسئله ايرانى نظر داشته، و به «كارنامه اردشير بابكان» شبيه­تر است.

س: آيا مى­توان گفت «انديشه سياسى» يك معناى عام و يك معناى خاص دارد؛ كه بر اين اساس بتوان مثلاً موش و گربه عبيد زاكانى را هم به نوعى «انديشه سياسى» تلقى كرد؟

طباطبایی: مى­ توان گفت، ولى اصطلاحى نيست، و به درد ما نمى­خورد. ما از «انديشه سياسى» اصطلاحى بايد سخن بگوييم كه برايمان تعيين كننده است. خيلى افراد به اين معناى عام، دارای اندیشه سياسى هستند، ولى براى ما ممكن است چندان اهميت نداشته باشد. پس از «انديشه سياسى» حافظ و سعدى و امثال آن­ها نمى­توان سخن گفت .

س: با توجه به این که بسیاری از شخصیت­ها فعال سیاسی بوده­اند، به نظر شما آيا فعل و قول افراد مى­تواند نوعى انديشه سياسى تلقى شود؟

طباطبایی: اگر شخص، انديشمند سياسى باشد، مى­توان به قول و فعل او استناد كرد، ولى يك فقيهى كه انديشه سياسى ندارد، نمى­توان چندان به عمل او استناد كرد. پس، ملاک اصلی این است که او دستگاه فکری منظم سیاسی دارد یا نه.

س: آيا نمى­توان گفت همه انديشمندان سياست نوعى دستگاه فلسفى دارند؟ به طور مثال، آلتوسر مى­گويد ماكياول هم در واقع فيلسوف سياسى بوده است، هرچند دستگاه فلسفى خاصى ارائه نكرده باشد.

طباطبایی: بله! آن بحثی دقيق، ولى جداى از اين بحث است. آلتوسر مى­گويد فلسفه لوح فشرده­اى است كه همه متفكران سياسى به شکلی دارا هستند. به اعتقاد او، ماكياول عمل سياسى را در نظر وارد كرد. وی چون ماركسيست بود، به بحث قدرت ماكياول علاقه داشته است. به نظر من، ماکیاول اندیشه سیاسی (به معنای عامش) را داشته است. پس، بهتر است بگوييم ماكياول «انديشمند سياسى» است و افلاطون «فيلسوف سياسى». اگر انديشه سياسى را به معناى تخصصى­اش به كار بريم، «اندیشه سیاسی» نسبت به مفهوم «فلسفه سياسى» اعم خواهد بود.

س: به نظر جنابعالى، آيا مى­توان در خصوص انديشه سياسى اسلامى گفت فقط فارابى است كه «فلسفه سياسى» دارد، و بقيه متكلم سياسى يا فقيه سياسى بوده­اند؟ آیا متکلمان سیاسی ما اندیشه سازواری داشته­اند؟

طباطبایی: فيلسوفان بعد از فارابى مقلد او هستند. از شيخ الرئيس تا ملاصدرا همگی تكرار كننده آراى فارابى تلقى مى­شوند. ما ايرانى­ها انديشه­هاى متداخلى داريم. به طور مثال، خواجه­نصیر اخلاق عارفانه نوشته، اخلاق يونانى داشته، نصيحت­نامه هم دارد (اخلاق محتشمى). از بد حادثه، شيعه اسماعيلى بوده و اثنى­عشرى شده، و در خدمت قدرت هم بوده است! برعکس، عرب­ها نظام­هاى متفاوت و متداخلی ندارند: مثلاً يا اسلام سنى دارند يا اسلام صوفيانه. ما ايرانى­ها نتوانستيم بحث قدرت را كنار بگذاريم. در مقابل ديگران، سلطنت را گرفتيم، و با انديشه دينى مخلوط كرديم؛ چون بنياد ثابتى نداشتيم، و در نظام­هاى مختلف فكرى مانديم و بين آن­ها تلائم برقرار نكرديم. خواجه در اول اخلاق ناصرى مى­گويد به اين كتاب عمل نكنيد، چون نمى­خواهم مسئول اعمال شما باشم! شايد اين اولين موردى باشد كه كسى كتاب اخلاق نوشته باشد و بگويد به آن عمل نكنيد! اگر آداب شراب خوردن ننويسد، نمى­تواند مثل فلاسفه يونان باشد، اگر هم متشرع است نبايد راجع به آن بنويسد! نراقى هم در طاقديس و كتب ديگرش اين گونه است.

س: به نظر شما، آیا می­توان گفت اين افراد به دلیل داشتن تفکری ناسازوار، در منحنى زوال اندیشه سیاسی قرار داشته­اند؟

طباطبایی: بله، دقیقاً! جمع اين­ها خيلى سخت است. من نگفته­ ام در دوران زوال، اندیشه سیاسی نداریم. اندیشه سیاسی هست، ولی دچار زوال شده است. نراقى كمى انديشه يونانى دارد، راجع به ولايت فقيه هم اندیشیده است، طاقديس هم به سلطنت بها مى­دهد! در واقع، با پايان يافتن عصر زرين فرهنگ ايران، اين وضع پيش آمده بود. ابن­خلدون فهمید که حکمت عملی ربط چندانی به فقه ندارد، و زوال تمدن را از این زاویه هم نگاه می­کرد. تعارضات فكرى در طول تاریخ وجود داشته، و ادامه پيدا كرده است. از سویی دیگر، نظريه­پرداز مهمى نداريم. يكى از دلايل زوال انديشه سیاسی، نداشتن مبانى روشن در ابعاد كلامى، سياسى، عرفانى و فقهى است. پس، هم نداشتن انسجام فكرى مهم بوده، و هم فاصله عمل و نظر. البته، مسئله اول (عدم انسجام فكرى فقه و فلاسفه سياسى اسلامى) را به عنوان يك طرح در نظر دارم و روى آن كار مى­كنم، و به هر حال جاى فكر دارد. ما چون مى­خواهيم هم ايرانى باشيم هم اسلامى، سعى مى­كنيم آن­ها را با هم تلفيق نماييم. برخى كوروش را هم در قرآن پيدا مى­كنند: «ذوالقرنين»! ولى مصرى­ها خودشان را مصرى قديمى (ميراث فرعون) نمى­دانند، بلكه فقط خود را عرب مى­دانند، هرچند مصرى­ها در طول تاريخ، عرب شدند. ايرانى­ها اسلام را از اول به عنوان نهادى سياسى جدى نگرفتند. بنابراين، ما شريعت­نامه­نويس قوى در قرون اوليه نداريم. تشيع بعد از غيبت نمى­توانست تئورى درست كند، چون به انسداد رسيده بود. همين الان هم عده­اى به همان مسئله اعتقاد دارند. برخلاف شریعتی، «انتظار» شيعه، مکتب اعتراض نبوده است. آن­چه زبان فارسى به همراه خود آورد، انديشه ايرانشهرى بود كه از طريق اندیشه باطنى به سهروردى منتقل شد؛ و در حوزه سياست، شکل انديشه شاهى- آرمانى داشت. ما هيچ نوشته سياسى مهمى به زبان عربى در ايران نداشته­ايم، چون زبان انديشه ايرانشهرى، فارسى بوده است.

س: همان گونه که دکتر محمود شفیعی معتقد است، شما در كتاب مكتب تبريز درباره نظريه ولايت فقيه مرحوم نراقي به متن عربي رجوع نکرده­اید. جالب اين است كه ترجمه­ ها هم يكي اصلي و بقيه به نحوي استنساخ از همان ترجمه نخست است. مترجم در ترجمه اولين جمله عايده 54 كتاب عوائد الايام كه درباره ولايت حاكم و اختيارات او نوشته شده، خبط بزرگي كرده است. عبارت نراقي چنين است: «اعلم ان الولاية من جانب الله سبحانه علي عباده ثابتة لرسوله و اوصيائه المعصومين عليهم السلام ...». مترجم اين جمله را چنين ترجمه كرده است: «بدان همان ولايتي كه خدا بر بندگان دارد، پيامبر (ص) و ائمه (ع) نيز دارند ...». آنچه مترجم ترجمه كرده، شركي آشكار است كه هيچ عالم مسلماني بدان اعتقاد ندارد. ولايت خدا بر بندگان در چند جا فقط مخصوص خود خداست و هيچ كسي در آن ولايت­ها با خدا شريك نيست. تنها خدا ولايت تشريعي بربندگان دارد. خداوند به طور تكويني جهان هستي را اداره مي كند و كسي شريك او نمی­تواند باشد. در آخرت همه ولايت تكويني و تشريعي،‌اعتباري و غيراعتباري، به طور كامل، مال خداست. ترجمه درست جمله فوق از مرحوم نراقي چنين است: «بدان ولايت پيامبر (ص) و امامان (ع) بر بندگان از سوي خدا قرار داده شده است ...». منظور اين است كه ولايت اين­ها با انتخاب مردم نيست، بلكه با نصب خداوند است. نکته دیگری که دکتر شفیعی اشاره می­کند آن است که ولايت مورد نظر نراقي در كتاب عوائد الايام با ولايت فقيهي كه در زبان امام خميني نظريه­پردازي شده (حكومت سياسي فقيه و وجوب تأسيس سازمان سياسي با محوریت وی) به طور اساسي متفاوت است. منظور نراقي تاسيس حكومت نيست، بلكه ولايت­هاي شخصي فقيهان در حيطه احكام شرعي و امور عرفي مشروع بر زندگي روزمره مؤمنان‌(نه بر زندگي سياسي آنان در حوزه عمومي) به شكل داوطلبانه مؤمنانه‌ (نه به شكل سياسي مبتني بر ترس يا قانون) است.

 طباطبایی: درست است، هم اشکال ترجمه را می­پذیرم، هم این مسئله که ولايت فقيه به معناي تأسيس حكومت و سازمان سياسي در زمان نراقي- و در زبان نراقي- مطرح نبوده، و اين ديدگاه بعدا پيدا شده است. ايشان در زمان نوشتن آن كتاب به اين مطلب توجهي نداشته­اند.

س: آيا مى­توان گفت نظريه «زوال انديشه سياسى» حداقل سه وجه دارد: منسجم نبودن نظريه سياسى، فاصله عمل و نظر، و امتناع تفكر به عنوان نتيجه آن. لازمه مسئله سوم هم عدم امكان تقابل با تجدد است.

طباطبایی: بله، هر سه مطلب فوق درست است. سعی من هم در بازنويسى كتاب زوال انديشه در ايران اين بوده که چنین مسائلی را بازتر كنم.

س: نظريه زوال انديشه سياسى در ايران نزد شما با امتناع تفکر در كتاب درخشش­هاى تيره آرامش دوستدار چه تفاوت­هايى با هم دارد؟

طباطبایی: اصل مدعاى «امتناع انديشه» دوستدار بحث سياسى است، در حالی که «زوال و امتناع اندیشه» من بحث فلسفى است. معيار براى او فارسى نوشتن و ضد اسلام و ضد تشيع بودن است. بنابراين، بحث آرامش دوستدار انگیزه سياسى دارد. آرامش دوستدار سه نفر (رازى، خيام و هدايت) را استثنا كرده است. اگر ادعاى او را در فلسفه انديشه آلمان تطبيق كنيم، فقط ماركس و فوئرباخ (آن هم بر اساس قرائتى از آن­ها) به عنوان انديشمند باقى مى­مانند! هيچ آلمانى اين حرف را قبول نمى­كند كه لوتر و گوته و... را از تاريخ انديشه­شان حذف كنيم. دوستدار از اصل امتناع بحث مى­كند. به نظر من، خود انديشه دينى (مثل مجلسى) مؤيد اوست! انديشه مجلسى را بخوانيم به همين ادعاى كلى مى­رسيم كه امتناع وجود دارد. بحث بر سر شرايط امتناع است. دوستدار، بهايى است (هرچند به بهائيت هم عمل نمى­كند!)، ولى به هر حال انديشه ضددينى دارد. به نظر من، انسان فرقه­اى سخت مى­تواند از پارادايم خود خارج شود.

س: ظاهراً شما مسئله زوال اندیشه را به تاریخ­نگاری هم ربط می­دهید، و معتقدید تا این مبنا حل نشود، نمی­توان تاریخ­نگاری درست داشت.

طباطبایی: همین طور است. تاریخ­نگاری هم وابسته به نظریه زوال اندیشه است؛ و تا زوال اندیشه حل نشده باشد، نظریه در تاریخ­نگاری محال می­نماید. نقد من به امثال آجودانی همین است که در تاریخ نظریه­ای ارائه نکرده­اند؛ و برای معضلاتی مثل زوال اندیشه پاسخ ندارند، و در عین حال تاریخ­نگاری هم می­کنند.

س: شما، در واقع، به شکلى سعى مى­كنيد ناهمگونى انديشه سياسى قديم ما را به شكلى تفسير و توجيه كنيد. آيا مقصود اشتراوس از اصطلاح پنهان­نگاری[1] و شکنجه[2] اين نيست كه تناقض فكرى افراد را حل كند؟ مشکل اشتراوس این است که بین ابن­میمون (که به حاشیه رانده شده بود) و فارابی (که در با حمدانیان مشکلی نداشت) یکسان برخورد می­کند. 

طباطبایی:  چيزى كه اشتراوس اشاره مى­كند اين است كه قديمى­ها نوعى تقيه داشتند تا هر كس اهليت دارد، بفهمد؛ و هر كس وارد نيست، نفهمد. دانشمندان نزد خليفه به راحتى نمى­توانستند نوع حكومت خوب را بيان كنند. وى اين را در مورد اسپينوزا، فارابى و ابن­ميمون نشان مى­دهد. او سعى مى­كند اين گونه، تناقض انديشمندان سياسى را تا اندازه­ای حل كند.

س: شما روش خود در دو کتاب درآمدی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، و زوال اندیشه سیاسی در ایران را «تحلیل گفتار» معرفی کرده­اید. مقصود شما ظاهراً فهم پاره­گفتارها و مقایسه آن­ها با هم است. علی­الظاهر شما هیچ کجا از این روش به شکل مستقل بحث نکرده­اید. اگر ممکن است توضیحی نسبت به این روش داشته باشید، خصوصاً اگر در اندیشمند دیگری سابقه دارد. به طور کلی، این روش در کدام قسمت پروژه اندیشه­ای شما قرار می­گیرد و چه ارتباطی با روش هگلی دارد؟

طباطبایی: درباره «تحلیل گفتار» باید بگویم که این بحث، همان طور که می­دانید، دامنه­ای گسترده دارد. در چند کشور اروپایی از جمله در فرانسه آلمان و انگلستان، این بحث به صورت­های گوناگونی شده است، که البته امکانات تئوریکی ما وارد شدن در این وادی­ها را ممکن نمی­کند. قصد من بیشتر این بوده که علم سیاست را از جامعه­شناسی به بحث نظری فلسفی سوق دهم. علم سیاست در ایران از آغاز تا ده سالی پیش از انقلاب ذیل حقوق عمومی مطرح می­شد، و جزیی از آن بود. با کسانی مانند عنایت که، در واقع، نیمه­مارکسیست و نیمه­مترقی بود (و با توجه به رنگ مارکسیستی تحولات سال­های چهل در دانشگاه)، علم سیاست در فعالیت سیاسی حل شد و از میان رفت. من به تدریج متوجه این مسئله شدم و در آن سال­ها نیز تحت تاثیر همین جریان بودم، اما در پرسه زدن­های دانشگاهی در اروپا- در زمانی که بحث در مبانی نظری علم سیاست دوباره در حال احیا شدن بود- من هم به نتایج جدیدی رسیدم. سابقه فلسفه اسلامی خواندن به من اجازه داد که به خلاف اکثریت ایرانیان - اگر ادعای گزافی نباشد - با بخش بسیار جدی فلسفه­خوانی در اروپا آشنا شوم، و از آن­ها بسیار آموختم. در آن حوزه­ها، ایرانیان رفت­وآمدی نمی­کردند. باری، اصل در این نوع متن­خوانی آن است که هر متن مهمی، کل خودبسنده است. از متن نوشته (و لابلای خطوط) می­توان به نظام فکری نویسنده آن پی برد و توضیح داد. شرایط اجتماعی یک متن این مهم را توضیح نمی­دهد. چیزی شبیه به آن­چه درباره قرآن گفته می­شود : یک آیه آیات دیگر را توضیح می­دهد. البته، چند جریان در این میان وجود دارد که مهم­ترینش اسکینر زمینه­گرا در کمبریج است. در فرانسه چند جریان متفاوت وجود دارد. در آلمان هم کسانی مانند کوزلک هستند که آثارشان در ایران به هیچ وجه شناخته شده نیست؛ به این دلیل که بسیار سخت­نویس هستند.کوشش من این بوده که با تکیه بر برخی از دستاوردهای این جریان­ها و با توجه به طبیعت مواد تاریخ اندیشه در ایران، راهی را بروم که کسی پیش­تر تجربه نکرده بودند. این که نتیجه چه بوده، باید منتظر بود و تحول آینده را دید. البته، به نظر من دیگر دانشگاهی نداریم که این گونه مسائل را پیگیری کند. هگلی بودن مرا خیلی افراد گفته­اند، ولی حرف سطحی است. متأسفانه، اصل در کشور ما تقلید است! مجتهدان ما هم فعلاً خودشان مقلدند. من مقلد کسی نیستم. هگل اصلاً به مواد تاریخ اندیشه ربطی ندارد. من به عنوان مجتهد می­خوانم و به دنبال این هستم – و بودم - که دریافتی جدید از تاریخ و تاریخ اندیشه در ایران عرضه کنم. در این مورد نیز امروز تصور می­کنم کار شخصی به جایی نخواهد رسید. این کار می­بایست در مؤسسه­ای با امکانات و افرادی برجسته ادامه پیدا می­کرد.

س: در مورد روش­ شناسی كتاب ابن­خلدون و علوم اجتماعى ابهامى براى ما وجود داشت. شما سعى كرده­ايد نظريه زوال را بر اساس مفروض پیوست تاریخی، همانند روش هگل، توضیح دهید. البته، اشاره کردید که مقلد هگل نیستید. در عين حال، فرموده­ايد روش فوكو را واژگون كرده­ام، يعنى «شرايط امكان» را به «شرايط امتناع» تبديل نموده­ام. یعنی اگر فوکو از «شرایط امکان» می­پرسید، شما از «شرایط زوال» سخن می­گویید. سوال این است كه واژگون کردن روش فوكويى (مبنای گسست) چگونه با مبنای پیوست در تاریخ (همانند ايدئاليسم آلمانى) جمع مى­شود؟

طباطبایی: مسئله اين است كه ما نيازمند تدوين مسائل جديد براى تحول، توليد و انتقال علم با توجه به ميراث خود هستيم. استفاده من از فوكو فقط در نقد شايگان است، يعنى اگر مى­خواهيد روش او را به كار بريد، بايد دو تغيير فوق­الذكر شما را در روش فوكو وارد كنيم. پس، بحث من راجع به فوكو در آن­جا سلبى بوده است. من مقلد نظرات هيچ كس نيستم، و سعى مى­كنم از هر كسى در جاى خودش استفاده كنم. تلاش من اين است كه مفاهيم و ابزارهاى خود را دقيق­تر نمايم و از هر انديشه­اى بهره ببرم. البته، اين كار بيش از حد سخت است. شايگان در خلاء به ميدان آمده است، و كارى به سنت و ميراث فكرى ما ندارد. آن­چه او از اسلام مى­داند، از طريق كربن به زبان فرانسه است. وی مى­گويد آل­احمد اسكيزوفرنى داشت. مشكل ما اين است، و غربى­ها هم كف مى­زنند كه خودشان هم به اين اعتراف دارند! امثال گارودى در جامعه ما به اين دليل محترم هستند كه ما را تأييد مى­كنند! توصيه من اين است كه بدون نقد ميراث خودمان، انديشه معاصر را درس ندهيد و نقد نكنيد. از سنت­زدگی باید خارج شد، نه از سنت! هوا برای پرنده مزاحم نیست. انديشه سياسى از شريعتى و بازرگان شروع نشده است. ما نمى­توانيم خيلى هم مدرن باشيم! الان نبايد سراغ پست­مدرن­هايى مثل فوكو برويم. سنت ما را با هگل بهتر از فوكو مى­توان فهميد. فهم فوكو مشكل است. آن­ها از دوران مدرن گذشته­اند، ولى  ما هنوز آن را نفهميده­ايم. ماده انديشه­اى ما تئولوژى است، و با انديشه و روش هگل سازگارتر است تا فوكويى كه به اين­ها توجه ندارد. به نظر من، با پوپر هم نمى­توان اصلاح دينى كرد. قبول دارم كه ادعاى من هم جاى كار دارد. به هر حال، بايد ديد چه كسى فوكو را فهميده و چه استفاده­اى در انديشه اسلامى از آن مى­تواند بكند. فوكو را از لابلاى كتاب­هاى عربى نمى­توان فهميد! مثالی در این خصوص عرض کنم. تالكوت پارسونز جامعه­شناس امریکایی با روش­شناسى وبرى است، ولی ترجمه انگليسى آثار وبر او ظرايف خاص خود را ندارد. پس، ما چگونه مى­توانيم فوكو را از بین کتب عربی خوب بفهميم و به كار ببريم!؟ در واقع، فوکو هیچ ربطی به مسائل اندیشه در ایران ندارد؛ زیرا او در باره دوره­ای از تاریخ اندیشه در اروپا بحث می­کند که برای ما غیرقابل فهم است. علاقه­ای که فوکو به انقلاب ایران نشان داده، برخی از ایرانیان را دستخوش توهمی کرده؛ اما در واقع، فوکو نتایج ایدئولوژیکی را از مقدمات خود گرفته بود که از بنیاد اشتباه بود. بحث­های معرفتی فوکو پیچیده­تر از آن است که از راه ترجمه فارسی بر مبنای ترجمه انگلیسی بتوان آن­ها را فهمید. بحث ایدئولوژیک فوکو نیز هیچ اهمیتی برای ما ندارد. بر مبنای این حرف­ها نمی­توان برای وضع کنونی تئوری دست­وپا کرد. به نظر مى­رسد تاريخ مراحلى دارد، و نمى­توان از يك مرحله به مرحله ديگر پريد. من گسست در تاريخ را چندان قبول ندارم. حتى اگر از فوكو مى­خواهيد استفاده كنيد، سنت فكرى او و زمينه­هاى تفكرش را بايد بشناسيد. فوكو فكر مى­كرد انقلاب ايران فارغ از سوسياليسم و ليبراليسم، اقليت­ها را نجات مى­دهد. او تصور صحيحى از انقلاب ايران نداشت.

س: دکتر داوری به شما انتقاد می­کند که بحث از «امتناع» دست خود شما را نیز می­بندد.

طباطبایی: نه، من از شرایط امتناع بحث کرده­ام، برعکس فوکو که از شرایط امکان بحث می­کند.

س: جنابعالى به نظريه سياسى شيعه و وضعيت آن در دوران غيبت كبرى اشاره كرديد. به نظر مى­رسد اين مسئله در انديشه شيعى تشابهى با آراى آكويناس قديس داشته باشد. وى چون آباى كليسا را از طرف خدا منصوب مى­داند، و از طرف ديگر براى انتخاب مردمى هم سهمى قائل مى­شود، ظاهراً چيزى شبيه «نظريه انتخاب» شيعى (مثل نظريه ولايت انتخابى آيت­الله منتظرى اول، نه نظریه نظارت منتظری متأخر) درمى­آيد.

طباطبایی:  تشابهى كه شما بين نظريه­ هاى نصب و انتخاب شيعى با نظريه­هاى نصب مسيحى بيان كرديد درست است، ولى بايد توجه داشت كه يك تفاوت عمده هم وجود دارد. در انديشه شيعى وحى[3] از آنِ پيامبر است ، ائمه از خدا الهام[4] مى­گيرند، و در دوران غيبت كبرى، علمای دینی نه وحى دارند، و نه الهام. پيامبر با خدا از طريق فرشته­اى مرتبط است و تلقى وحى مى­كند. وحى در مورد ائمه وجود ندارد، ولى در عين حال نوعى الهام در خصوص آن­ها هست، و فقها و علما علم ظاهرى بر اساس اجتهاد دارند. در مورد مسيحيت، مسئله تا اندازه­اى تفاوت دارد. وحى خاص پيامبران است، ولى الهام وحيانى هم در مورد پطرس وجود داشته، و هم در مورد پاپ­ها. يعنى مسيحى­ها معتقدند الان هم به پاپ نوعى الهام وحيانى مى­شود.

س: تصور این است که پروژه جنابعالی به صورت خلاصه «تجدد ایرانی» است؛ به این معنا که ایرانیان دارای تمدن عظیمی بودند که بعد از حمله اعراب و بعد ترکان دچار انحطاط شدند. اهمیتی که شما برای اندیشه ایرانشهری قائل هستید را باید در این ارتباط فهم کرد. بر این اساس، به شما اشکال شده که تجدد، ایرانی و غیر ایرانی ندارد؛ و یا فرهنگ و تمدن ایرانی یک دروغ بزرگ است. جندی­شاپور را مسیحیان ساختند، و تخت­جمشید را رومی­ها.[5]  

طباطبایی: من هم اصطلاح «تجدد ایرانی» را به لحاظ نظری قبول ندارم، و آن­چه که در مجله کیان چاپ شده تحریف سخنان من است. البته، در مقام عمل، تجدد با ایرانی بودن می­تواند جمع شود. من قبلاً در مصاحبه­ای گفته­ام که ناسیونالیست نیستم، و فارابی و کانت دو عصای ما هستند. باید بتوانیم هم در مورد فارابی و هم در مورد دکارت و کانت اجتهاد کنیم، و این آغاز راه تولید علم است. آمدن ایدئولوژی و سیطره آن در نیمه دوم دهه ۴۰ و دهه ۵۰ نشان داد که نه فارابی را می­فهمیم، و نه دکارت و کانت را!

س: نسبت بین سنت و تجدد و مرز بین آن دو از اهمیت خاصی برخوردار است. گویا برخی مرزی بین سنت و تجدد نمی­بینند، در حالی که بدیهی است که مفاهیم مدرن به خودی خود در سنت وجود ندارد.

طباطبایی: همین طور است. نمی­توان خود مفاهیم متجددانه را در سنت پیدا کرد. برخى از «تجدد» در انديشه بيهقى وامثال او سخن مى­گويند، كه من با آن موافق نيستم. نمى­توان از «انديشه متجددانه» در سنت سخن گفت.

س: مفاهيم مدرن همانند «حقوق بشر»، «آزادى» و «توزيع قدرت» مفاهيمى هستند كه در انديشه سنتى ما وجود نداشته­اند. حال، اگر ديوارى بين سنت و تجدد بكشيم، ارتباط ما با سنتمان قطع مى­شود. اگر هم بخواهيم بدون احتياط، مفاهيم مدرن را به سنت سرايت دهيم، دچار دوگانگى و كژتابى[6] مى­شويم. به نظر مى­رسد حداقل اين راه وجود دارد كه با مفروض گرفتن مدرن بودن مفاهيم فوق، امكان «ظرفيت­سنجى» آن­ها در متون كلاسيك و سنتى وجود داشته باشد. يعنى اين امكان وجود دارد كه بتوانيم شاخص­های مفاهيم مدرن را با متون كلاسيك نسبت­سنجى نماييم، و ميزان برتافتن يا برنتافتن آن­ها را بررسى كنيم. بنده برای حل این مسئله، «ظرفیت­سنجی مفاهیم مدرن» را مطرح کرده­ام.

طباطبایی: دقیقاً! مفاهيم مدرن و سنتى با هم تفاوت دارند. به طور مثال، «انقلاب» مفهومى مدرن است و در يونان باستان تنها به معناى «تغيير حكومت» بود. من هم در مهندسى اصطلاحى پيدا كرده­ام به نام «مقاومت مصالح» كه مى­توانيم در اين­جا هم به كار ببريم. مثلاً در انديشه امام على (ع) فرامينى هست كه مبتنى بر مصلحت است. بر اين اساس، گرفتن زكات و غيره نیز می­تواند بر اساس مصلحت باشد. مفاهيم انديشه امام على مقاومت خاصى دارد. پس از این زاویه، مطرح كردن عهدنامه مالك اشتر و انديشه نائينى و مانند آن درست است. اين انديشه­ها را بايد زنده كرد، چون به درد دموكراسى زمان ما مى­خورد. نایينى شخصيت مهمى است، مجتهدى است كه گره اصلى مشروطه را باز كرد، ولى متأسفانه در آن زمان نتوانستند از انديشه او استفاده كنند و حكومت قانون را پايه­گذارى نمايند. «منطقة­الفراغ» سید محمد باقر صدر هم حائز اهمیت است. پروتستان­ها هم چنین مسئله­ای دارند. لوتر، و بيشتر كالون، از اصطلاح «منطقه فراغ ايمان» استفاده می­کنند. بر این اساس، جمهورى بودن و سلطنتى بودن حكومت، به دلیل واقع شدن در منطقه فراغ، كارى به ايمان مسيحى شما ندارد.

س: البته، منطقة­الفراغ صدر با مباحث نایینی متفاوت است. او اشباع این حوزه را به دست ولی­فقیه می­داند؛ و بنابراین، دامنه قدرت مطلقه ولی فقیه گسترش می­یابد. فارغ از این مسئله، به نظر مى­رسد زمان ما تا اندازه­ای مثل فارابى است، چون دانش سنتى ما با انديشه بيرونى روبرو شده است. در زمان فارابى انديشه بيرونى، فلسفه يونان بود، حالا براى ما رويارويى سنت و مدرنيسم اهميت پيدا كرده است. ديدگاه شما در خصوص اين رويارويى- بالاخص در علم سياست-  چيست؟

طباطبایی: يكى از مشكلات ما در اين مواجهه ورود سياست در علم است. در قرن 12 و13 مسيحى هم انديشه يونانى توسط مسلمانان به اروپا رفت. در آن زمان، سياست خيلى مانع علم و انتقال اطلاعات نمى­شد. در حال حاضر، مشكل آن است كه سياست بر علم سيطره پيدا كرده است؛ و بنابراين، ما به­راحتى نمى­توانيم يافته­هاى خود را به ديگران انتقال دهيم. اين مهم­ترين مانع انتقال خلاق انديشه­هاست. واقعيت تاريخى اين است كه غزالى به شکلی سلطنت­طلب، البته به معناى قديم آن، بوده است. متأسفانه، ما سعى مى­كنيم قرائت­هايى از افراد گذشته به دست دهيم كه با افكار امروزمان تعارض نداشته باشد، يا آن را تأييد كند!

س: شما در كتاب ابن خلدون و علوم اجتماعى، ايدئولوژيك شدن را آفت تلقى كرده­ايد. با توجه به این که معانی مختلفی برای «ایدئولوژی» وجود دارد، آيا در آن­جا برداشت ماركسى از «ايدئولوژى» داريد؟

طباطبایی: تا اندازه­اى جواب سؤال شما مثبت است. «ايدئولوژى» يعنى فكر براى گرفتن قدرت. ايدئولوژيك كردن اسلام نزد شريعتى هم اين معنا را دارد كه اسلام مثل ماركسيسم، و بلكه بهتر، داراى انديشه براى عمل است: «تشيع يك حزب تمام».

 س: استاد ملكيان مفهوم خاصى از «ايدئولوژى» در نظر دارد. او معتقد است دين به خودی خود ايدئولوژيك هست، و بنابراين نمى­توان آن را ايدئولوژيك كرد! مقصود ايشان از «ايدئولوژى»، قضايايى است كه استدلال­ناپذيرند، و دين اين خصوصيت را دارد.

طباطبایی:  بله، آن معناى ديگرى است و طبق آن معنا، برداشت ايشان صحيح است. ولى وقتى شريعتى از «ايدئولوژى» سخن مى­گفت اين معنا را مدّ نظر نداشت. او مى­گفت ماركسيسم ايدئولوژى دارد، چون مكتبش راهنماى عمل است. بعد مى­گويد اسلام هم اين گونه است.

س: دکتر شريعتى تا اندازه زيادى سعى كرد قرائتى انقلابى از اسلام ارائه نمايد. «ايدئولوژى» به معنايى كه شما فرموديد مفهومى مدرن است. یعنی شریعتی با به استخدام درآوردن یک مفهوم مدرن، قرائتی جدید از سنت ما ارائه کرده است.

طباطبایی: به نظر من، مفاهيم سنتى ما دو بار از محتوا خالى شده: در دوره مشروطه و در دوره انقلاب اسلامى. به طور مثال، در دوره مشروطه «عدالت» به معناى قانون­گرايى مطرح شد. در انقلاب اسلامى هم شاهد تحولى ديگر هستیم. به طور مثال، در انديشه شريعتى مفاهيم عدالت و امثال آن سوسياليستى مى­شود. شريعتى مى­گفت ابوذر سوسياليست بود! گلسرخى هم امام على (ع) را سوسياليست مى­دانست! با اين لغزش­هاست كه دين را ايدئولوژيك كردند. در انديشه قديم، بحث اعتراض وجود نداشت. تصور نهايى در آن­جا هجرت بود، ولى اعتراض نبود. شريعتى با ماركسيسم مخالفت داشت، ولى به برخى مفاهيم آن تن داد. اين­ها نوعى كژتابى مفاهیم است. با قرائت مارکسیستی بودکه اسلام از جهت سیاسی توتالیتر شده است. ايران، از اين جهت، شبيه يونان است كه انديشه سياسى رگه اصلى تفكرشان است، و با بقيه وجوه فكرى­شان ارتباط پیدا می­کند. و به اين معنا، ديانتشان عين سياستشان است. البته، بحث مدرس ربطی به نفی سکولاریسم ندارد.

س: از سيدحسن مدرس جمله معروفي (سياست ما عين ديانت ما است) نقل مي‌شود كه به ظاهر دلالت بر نفي سكولاريسم دارد؛ اما در واقع، در دفاع از كيان مام وطن ايراد شده است: «اگر كسي از سر حد ايران بدون اجازه دولت ايران پايش را بگذارد در ايران و ما قدرت داشته باشيم، او را با تير مي‌زنيم؛ و هيچ نمي‌بينيم كه كلاه پوستي سرش است يا عمامه يا شاپو. بعد گلوله كه خورد ... ببينيم كه ختنه شده است يا نه! اگر ختنه شده است، بر او نماز مي‌كنيم و او را دفن مي‌كنيم؛ والا هيچ! پس هيچ فرق نمي‌كند. ديانت ما عين سياست ما هست؛ سياست ما عين ديانت ما است. منشأ سياست ما ديانت ماست».[7] پس، کلام مدرس، همان گونه که فرمودید، بر خلاف آن­چه در جامعه ما فهم شده، ربطی به رد عرفی­گرایی یا سکولاریسم ندارد.

طباطبایی: بله، برخی به اشتباه فکر کرده­اند او که می­گوید «سیاست ما عین دیانت ماست»، می­خواهد سکولاریسم را رد کند! به این دلیل نباید از اصطلاح سکولاریسم در اسلام استفاده کنیم؛چرا که پیشینه این دو متفاوت است. اسلام از اول سکولار بوده؛ به این معنا که گفته سراغ کار بروید و کسی که معاش ندارد، معاد ندارد؛ و جا را برای حکومت­های عرفی باز کرده؛ در حالی که پولس گفت به سکولوس تشبه پیدا نکنید. یعنی اساساً گفته سراغ دنیا نروید، و این عین زهد است. «پطرس» یعنی سنگ؛ چون خدا گفت تو سنگ هستی، یعنی در این مکان مکان مقدس (کلیسا) ساخته می­شود. ولی در اسلام مسجد هر جایی می­تواند باشد. در مسیحیت سنت جزیی از دین است، ولی در اسلام سنت (به معنای خاصش) در نبی یا امامان بسته می­شود. خود پیامبر تأسیسات حکومتی نداشت. حکومت امامان هم که بسط پیدا کرد، به دلیل تأثیر خاندان نوبختی و مانند ایشان باید تحلیل شود. مهم این است که، به  هر حال، سنت بعد از غیبت بسته شد. عرب­ها هم به همین دلیل که اساساً سابقه سکولاریسم را ندارند، گیج شده­اند که از ریشه علم است یا عالم. پس باید به جای سکولاریسم از اصطلاح ایدئولوژیزه کردن[8] و دایدئولوژیزه کردن استفاده کنیم. قدرت در شیعه از اول طوری بوده که اجازه نظریه­پردازی را نمی­داد؛ چون قدرت غیرمعصوم را جور می­دانستند؛ پس بحث این نبود که چگونه باید توزیع شود؛ اما در اهل سنت به شکلی مطرح بود. سنت ما (به معنای مجموعه میراث فرهنگی که بر کتاب و سنت بنا شده، نه خود کتاب و سنت) متصلب بوده و نمی­توانسته راجع به توزیع قدرت بحث کند. از سنت متصلب و از ابن­خلدون جامعه­شناسی درنمی­آید. سنت در مسیحیت متصلب نبود و توانست به حوزه خصوصی عقب­نشینی کند. حتی اوکام دین را عین آزادی خواند.

س: اگر اجازه دهید ارتباطی بین نظریات شما و شرایط ایران امروز برقرار کنیم. زوال اندیشه سیاسی در ارتباط مستقیم با کنار گذاشتن عقل مستقل در سیاست است. پس، شاید بتوان گفت امروز بیش از هر زمان دیگر، نیاز به احیای فلسفه سیاسی داریم. فلسفه سیاسی در غرب زیرمجموعه رشته فلسفه است، ولی در ایران شاخه­ای از علوم سیاسی. فلسفه در ایران، متأسفانه، به فلسفه اولی تقلیل پیدا کرده است. نظر جنابعالى راجع به تأسيس رشته­اى در ايران به نام «فلسفه سياسى» به عنوان دانشى بين رشته­اى- یا زیرمجموعه رشته علوم سیاسی- چيست؟

طباطبایی: اشكالات موجود در رشته علوم سياسى را با اين گونه تغييرات مى­توان تا اندازه­اى حل كرد، ولى اولاً بايد برنامه­اى مشخص داشته باشيم، و ثانياً بايد اساتيد خاص اين رشته را از قبل تعيين كرد، و عنداللزوم از اساتيد خارجى (يا ساكن خارج) استفاده نمود. نباید در مقطع كارشناسى ارشد دروس فلسفه سياسى غرب را به شكل كامل از فلسفه سياسى اسلامى جدا کرد. سنت ما با فلسفه غرب ارتباط دارد و بايد با آن نسبت­سنجى شود. در مقطع دكترى، مى­توان گرايش­ها را تخصصى­تر كرد. دوره دكترى، دوره اجتهاد است و شخص بايد به حد معقولى برسد. دانشجوى دكترى نمى­تواند بگويد اين مطلب مهم را نخوانده­ام. متأسفانه، دانشگاه­هاى ما متخصص تربيت نمى­كنند. همه افراد اطلاعات كلى دارند! نبايد همه چيز از سياست شروع، و به آن ختم شود!

س: ظاهراً شما نظر مثبتی نسبت به رشته علوم سياسى در ايران ندارید.

طباطبایی: بله، نظر من راجع به دانشگاه­هاى ايران، بالاخص در رشته علوم سياسى، منفى است. ما نه تنها جلو نرفته­ايم، بلكه عقب هم رفته­ايم. وضع موجود فاجعه­آميز است. محمدعلى فروغى­ها را ديگر نداريم. كسانى وارد گود علوم سياسى شده­اند كه به آن­ها ارفاق شده است! نظام دانشگاهى ما قيف وارونه است! هيچ استادى را نديده­ايد كه به دليل عدم كفايت علمى از دانشگاه اخراج كنند! ما در كشورى هستيم كه سنت و ميراث برايمان خيلى مهم است. قبلاً عربى و زبان­هاى ديگر هم برايشان مهم بود، حالا كسانى تدريس مى­كنند كه فارسى را هم خوب نمى­دانند! در ايران زمين، روحيه « بساز و بفروشى»، معمارى شهرهاى ما را تخريب كرد. اين روحيه بعد به دانشگاه و مراكز علمى ما هم آمد. دانشگاه بايد محل نخبگان باشد. در علوم سياسى ما كمتر كسى را پيدا مى­كنيد كه صدرايى باشد، ولى به راحتى ادعاى فوكويى شدن و دريدايى شدن را دارند! سال 1355 به ورشو رفتم. آن­جا هم فقط بحث اين بود كه غربى­ها چه مى­گويند و چگونه فكر مى­كنند. وقتى دسترسى راحت به آثار و انديشه هاى ديگران ندارند، مشتاق­تر مى­شوند! دريدا كه مشكل­گشاى امروز غرب شده، پنج درصد حرفهايش مال خودش است. بقيه را از افرادى مثل افلاطون گرفته است. پس، سنت­هاى فكرى و استفاده از ديگران خيلى اهميت دارد.

س: مبنای شما این است که از سنت شروع کنیم، آن را به چالش بکشیم، و به تجدد هم نظر داشته باشیم. چگونه مى­توان انديشه غرب را خواند و به خوبى بومى كرد و با سنت هم­نهادى جدید ايجاد نمود؟

طباطبایی: شناخت انديشه غرب بدون شناخت دستگاه فكرى آن ممكن نيست. امروزه انديشه غربى بدون مبانى، و به شكل ناقص وارد مى­شود، و براى ما ـ خصوصاً كه بايد با سنت خودمان تطبيق دهيم – مشكل­ساز است. ما حتی سكولاريسم را به درستى نفهميده­ايم. فهم ما از غرب عاميانه است، و در واقع، مرعوب آن­ها شده­ايم. مثلاً يكى از مجتهدين اصطلاح «ايدئولوژى اسلامى» را به كار مى­برد! این در حالی است که كشيش­ها اصطلاح «ايدئولوژى مسيحى» را به شدت رد مى­كنند! ما فكر مى­كنيم اگر مثل غربى­ها حرف زديم همه چیز درست مى­شود. كاربرد مفاهيم مسيحيت (مثل پروتستانيسم) در انديشه ما بى­ربط به نظر مى­رسد. اصلاح دينى اين نيست كه هر گونه بلايى بتوان بر سر دين درآورد! اکثر بحث­هاى ما راجع به غرب اجمالى و سطحى است. دقیقاً نمى­دانيم از کدام وجه غرب بحث می­کنیم. دغدغه نسبت سنت و تجدد داریم، در حالى كه معناى دقيق آن را مشخص نكرده­ايم. همان طور که اشاره کردم، بيست سال است كه از اصطلاح «سكولاريسم» استفاده مى­كنيم، در حالى كه من فكر مى­كنم در مورد تفكر و انديشه ما، نبايد اين گونه اصطلاحات را به كار ببريم. «پروتستانتيسم اسلامى» هم اين گونه است و به سختى مى­توان از آن سخن گفت. سروش در كتاب سنت و سكولاريسم مى­گويد: سكولاريسم يعنى دنيوى كردن دين، و لوتر هم چيزى جز اين نمى­گفت! يعنى كاتوليك­ها دين اخروى را مى­خواستند، و پروتستان­ها دين دنيوى را. ريشه اين حرف در شريعتى هم وجود داشت. سروش هم از او نقل كرده است. آثار لوتر صد جلد است، او اصلاً چنين چيزى نمى­گويد. لوتر و پروتستان­ها متافيزيك را كنار نمى­گذارند. كليساى كاتوليك دنيوى شده بود، و با خريد و فروش بهشت امرار معاش مى­كرد. لوتر گفت دين متافيزيك است و جنبه اخروى دارد، و نبايد آن را دنيوى كرد. يعنى مسئله كاملاً برعكس به نظر مى­رسد. البته، شريعتى را مى­توان تبرئه كرد، چون او تخصص جامعه­شناسی داشت و هدف خود را مبارزه با شاه قرار داده بود. جامعه­شناس ممكن است سنت را به نشست­وبرخاست اجتماعى تفسير كند. شريعتى سنت را به معناى اجتماعى­اش فهميده بود. او مطالعه اقوام عقب­مانده را مطالعه سنت مى­دانست. سنتى كه من از آن بحث مى­كنم، ابن­سينا هم در آن هست. متأسفانه، متجدد شدن ما به دنبال كنار گذاشتن سنت مطرح شده است. يدالله موقن هم در نقد خود به نظريه زوال دچار اين توهم شده است. شريعتى مى­گويد اگر «اصلاح» در دين انجام شد، دنياى ما هم حل مى­شود، ولى منطقاً اين تلازم وجود ندارد. مى­تواند اصلاح انجام بشود، ولى دنيا اصلاح نشود. در غرب چون پروتستانتيسم اخلاق سرمايه­دارى را ترويج كرد، مشكل انباشت سرمايه را حل كرد، ولى اين قاعده براى هر دينى كليت ندارد. با تكرار حرف غربى­ها، مشكل ما حل نمى­شود.

س: در مجموع، آیا می­توان گفت شما به احیای تمدن ایرانی اعتقاد دارید، و اگر از نایینی سخن می­گویید، برای احیای حقوق عرفی در زمان مشروطه است؟

طباطبایی: من یک لیبرال محافظه­کارم. در حوزه نظر، اعتقاد من این است که اگر سیاست در بیرون دین جای دارد و دین به آن نپرداخته، پس نمی­شود نظریه دینی برای آن سراغ گرفت. بله دین می­تواند بگوید لیبرالیسم افراطی در اقتصاد با من سازگار نیست. در این­جا هم دین دخالت کرده و هم نکرده. در غرب هم دین راجع به چیزهایی مثل سقط جنین حساس می­شود؛ در اسپانیا بیشتر و در جایی کمتر. مبانی دینی و اخلاقی نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی هر چه عقب­تر باشند، موفق­ترند. در مقام عمل فرهنگ دینی و ایرانی ما می­تواند با دموکراسی سازگار باشد، هرچند عرض کردم به لحاظ نظری «تجدد ایرانی» نداریم. دموکراسی آزاد با اقتصاد غیردولتی مد نظر من است. تفکیک قوا و قانون­مداری هم برایم مهم است. در حوزه عمل، خلاصه ایده من این است که در مشروطه دین را داشتیم و نظام حقوقی خوبی شروع شد؛ ولی همه اجماع کردند بر تعطیلی آن نظام حقوقی عرفی. باید از نایینی قانون عرفی استنتاج می­شد. بحث من الان نظام سیاسی نیست. باید امیدوار باشیم نظریات جدیدی برای حکومت آزاد در تحولات اخیر درآید. من خوشبین هستم. حکومت نشان داد که در خلأ فکری عمل می­کند.

س: همان گونه که استحضار دارید در بحث توسعه، گروهی اولویت را به اصلاحات سياسى، و گروهی به اصلاحات اقتصادى و اجتماعى می­دهند. ظاهراً شما به اصلاح اندیشه و اصلاح دینی (در چارچوب مطالب فوق) اولویت می­دهید.

طباطبایی: حداقل از ديدگاه هگل اين بحث درست است، و من هم آن را قبول دارم. هگل شرايطى براى اصلاحات قبل از انقلاب در نظر مى­گرفت. فرديد  مى­گفت:  «صدر تاريخ ما ذيل تاريخ غرب است». مشكل ما اين است كه اصلاحاتمان از درون خودمان نيست، و مى­خواهيم نفهميده و به شكل ناقص حرف غربى­ها را تكرار كنيم. مشكل ديگر آن است كه تفكر غربى را از طريق جامعه­شناسان گرفته­ايم. زبان فلسفه و الهيات با زبان جامعه­شناسى تفاوت دارد. دفاع از سنت به شكل كامل مقدور نيست. شما نياز داريد از مطهرى هم چند گام جلوتر بگذاريد؛ و اين مستلزم نقد اوست، مسئله­اى كه شرايطش چندان مهيا نيست! بايد تحولات 150 ساله اخير را به خوبى در ايران و جهان بفهميم. انديشه سيدجمال تا مطهرى چندان تنوع و عمق نداشته است، به خصوص اگر مبارزات آن­ها را از انديشه­شان حذف كنيم.

س: به نظر شما، برای فهم بهتر سنت و تجدد بهتر نیست کسانی هم در حوزه علوم دينى، هم در علوم اجتماعی (و علوم سياسى) تخصص پيدا کنند؟ نظرتان نسبت به دانشگاه­های حوزوی که بین علوم حوزوی و دانشگاهی جمع می­کنند، چیست؟

طباطبایی: آينده اين كار را روشن مى­بينم، البته در صورتى كه كار عميق انجام شود. ما نمى­توانيم بدون گذشته خود، به حال و آينده خود نظر كنيم. ما بايد انديشه قبل خود را خوب بشناسيم و كسانى كه پا در علوم حوزوى و علوم سياسى دارند بهتر مى­توانند اين كار را بكنند. براى ما توليد انديشه مهم است. به نظر مى­رسد اين گونه افراد بهتر از ديگران مى­توانند توليد انديشه كنند. كسى كه مى­خواهد توليد انديشه كند، بايد خود را از گود مسائل سياسى روزمره بيرون بكشد. انتقاد من به سروش اين است كه، چرا مسائل انديشه­اى خود را به سطح مسائل سياسى و جامعه­شناختى تنزل داد.

س: به نظر شما آيا مى­توان به هم­نهادی بين علوم دينى و علوم سياسى خوش­بین بود؟

طباطبایی: چيز دقيقی در اين ارتباط نمى­توان گفت، چون حوزه علوم حوزه ليبرال است؛ يعنى آزادى مطلق وجود دارد. نمى­توان گفت حتماً به اين نتايج مى­رسيم يا بايد برسيم. دانستن دو سنت دينى و غربى مهم است. اين جهت خوبى است كه شما در آن سمت و سو حركت مى­كنيد؛ ولى نمى­توان نتيجه را از الان مشخص كرد. اگر حد و حدود گذاشتيد، ديگر كارتان پيش نمى­رود. منطق آزادى كامل، منطق علم است. هدف را تربيت مجتهد قرار دهيد. «دكتر» هم يعنى مجتهد، كسى كه انديشه توليد مى­كند. تجربه خود من هم اين ادعا را تأييد مى­كند. من هم هگل خواندم، هم اسفار ملاصدرا را. من از ايران در حالى خارج شدم كه ملاصدرايى بودم. به غرب كه رفتم جهانى ديگر را ديدم و تحولات مهمى پيدا كردم. انتقال از مبانى صدرايى به انديشه هگلى گذار مشكلى بود. به هر حال، دانستن اصطلاحات و مبانى اسلامى و سنتى خودمان راهگشا است. به نظر من، هگل با ملاصدرا قابل مقايسه است. هگل هم اوايل جوانى­اش طلبه بوده است. مترجمى نفهميده كه او در مدارس علميه درس خوانده، ترجمه كرده كه او يزدان­شناسى خوانده است! به هر حال، هگل هم اول دروس حوزه علميه را خواند و بعد به دانشگاه رفت. به نظر مى­رسد دهه آينده [دهه 90] براى ما «دهه انديشه» باشد. همه افراد راه­هاى برون رفت را مباحث انديشه­اى مى­بينند يا خواهند ديد. بحران كنونى و آتى ما با مباحث انديشه­اى رابطه تنگاتنگى پيدا كرده است. جامعه امروز ما مشكل ترجمه هم دارد. كسانى كه براى واژگان غربى معادل مى­سازند، معمولاً صلاحيت ندارند و نتيجه­اش هم اين شده كه كسى اين ترجمه­ها را نمى­فهمد!

س: همكارى حوزه و دانشگاه در اين زمينه را چگونه مى­بينيد؟

طباطبایی: حوزه محتوايى داشت كه به مقتضيات زمان توجه نمى­كرد. دانشگاه هم مبناى علمى صحيحى نداشته است. ما در زمان مشروطه، اگر همكارى اين دو نهاد را به خوبى تعريف مى­كرديم، الان وضع بهترى داشتيم. تا اندازه­اى نقاط منفى يكى را به ديگرى انتقال داده­ايم! زبان مشتركى بين دانشگاه و حوزه نياز است. ما هم تصلب سنت داریم، هم تقلید مضاعف! در جامعه ما بر خلاف غرب، دانشگاه ما در تداوم سنت حوزه­ها نبوده است. همه جاى دنيا مرسوم است كه اگر مسئله روشن نيست، اول تعريف مى­كنند، بعد راه­حل­ها را نشان مى­دهند. ما در باره سؤال اصلی سخن معقولی نداریم، و متون موجود کفایت نمی­کند. روشنفكرى ايران بايد به شكل ملموس با اين مسئله برخورد كند. مسئله روشنفكر، شناخت حقيقت است، نه درگير شدن در سياست روزمره. ما بايد با مسئله سنت به شكل كامل درگير شويم و آن را نقد كنيم. من «سنت» را مسئله فكرى و انديشه­اى فرض می­کنم، و نگاهى واقع­بينانه، و نه آرمانى، به آن دارم. ما باید فقه را با علم حقوق متلائم كنيم. اين يكى از آرمان­هاى مشروطه بود كه محقق نشد. الان هم دويست سال نسبت به مشروطه عقب رفته­ايم. قانون مدنى زمان مشروطه  كمابيش تا زمان كنونى محوريت داشته است. چه شده كه قانون جزاى اسلامى قابليت اجرا نداشته است؟ مي­خواستند سنت را به شكل خودش تحميل كنند، در حالى كه قابليت تطبيق بر اين زمان را ندارد. در غرب هم چند بار سعى كرده­اند طلاق را قانونى كنند، ولى سنت آن قدر قوى بوده كه اجازه نداده است. متأسفانه، در خصوص انديشه دينى، مردم را بين دو راهى همه يا هيچ قرار داده­ايم.

س: چگونه می­توان فهم درستی از تجدد داشت؟ به نظر شما بدون غرب رفتن مى­توان تجدد را فهميد؟

طباطبایی: بله! مى­شود. زبان را خصوصاً اين­جا خوب كار كنيد. سفر هم برويد. مهم، استاد ديدن، بالاخص در فلسفه، است. بايد سلسله اساتيد خود را مشخص كنيد تا به سنت وصل شويد. اگر زبان را تقويت كرديد، بعد هم چند سالى به دانشگاه­هاى مهم دنيا برويد. حرف اساسى من در اين خلاصه مى­شود كه استادى را پيدا كنيد كه با شما متن را كار كند. تلخيص انديشه از اين جهت خطرناك است كه گزينشى تدريس مى­كنند. استاد فوق­ليسانس نباید همان درس­هاى ليسانس را بدهد. استاد بايد يك ترم كانت درس بدهد، يك ترم فقط ماكياولى درس بدهد. خلاصه كردن انديشه يك انديشمند در يك ساعت يا يك جلسه را همه خوب مى­دانند! كار «اجتهاد» اين است كه روى چند نفر در حد تخصصى كار كنيم. اهميت دانشگاه­هاى خارج و حوزه­هاى علميه خودمان، وجود چند نفر مهم در هر زمينه است كه ستون اصلى ساختمان علمى را مى­سازند. البته، در خارج هم همه اساتيد قوى نيستند. مهم، همان چند نفر «مجتهد» يا «دكتر» است كه توليد كننده علم هستند. متأسفانه سرمايه ايرانى در ايران نتيجه نمى­دهد، وقتى به خارج رفت از آن نتيجه مى­گيرند! سرمايه فكرى ما هم همين طور شده است. به غرب كه مى­رود، جواب مى­دهد. ما نياز به طرح سؤال نو داريم.

س: شما سنت را به «مجموعه تفاسیر حول یک متن، و نه مجموعه داشته­ ها» تعریف کرده­اید. بر این اساس، چه نسبتی بین سنت و تجدد برقرار می­شود؟

طباطبایی: مسئله «سنت» در فلسفه خيلى مهم است. یدالله موقن گفته مقصود تو از سنت جامعه سنتی است! ولی به نظر من، ما از جامعه سنتی بیرون آمده­ایم. آقای منتظری با ایدئولوژی­های جدید نهج­البلاغه تفسیر می­کند و این تداوم در گسست است. در غرب گذار با غفلت بود و برای ما آگاهانه.

س: مؤسسات خاص مطالعات ايرانى در غرب چطور عمل مى­كنند؟ به نظر شما، تولیدات فکری آن­ها قانع کننده است؟

طباطبایی: ايرانى­ها شايد بیش از 40 مؤسسه خاص بررسى مسائل ايران در خارج دارند، ولى جز يكى دو تا از آن­ها بقيه نمايشى هستند. آثارى از آن­ها نمى­بينيم. فقط جلساتى براى تبليغ كار خود تشكيل مى­دهند، و چندان كار اساسى انجام نمى­دهند.

س: وضعيت روند اصلاحات در ايران و موقعيت روشنفكران در اين بين را چگونه مى­بينيد؟

طباطبایی: در ايران افرادى از ابتداى انقلاب سعى كردند با ارائه طرح­هاى جديد، مشكل نظرى اين مملكت را حل كنند. يكى از آن­ها بنى­صدر بود. «تعميم امامت» بنى صدر شكل شعارى داشت، و خودش نمى­دانست چه مى­گويد. بعد از مائو و جانشين او هم اين بحث مطرح شد كه رهبرى تعميم يابد و همه مردم رهبر باشند. بنى­صدر نه توجه داشت كه اين نظريه را از كجا گرفته، و نه توجه داشت كه امامت تعميم نمى­پذيرد! روند اصلاحات از سال 1376 در ايران يك قدم به جلو ارزیابی می­شود؛ ولى مشكل، آن بود كه به بن­بست برخورد كرد، و آينده خوبى هم براى آن در ايران نمى­بينم؛ چون قواعد بازى در ايران رعايت نمى­شود و عقلانيت حاكم نيست. اميدوارم كار به انفجار نرسد. آقاى خاتمى براى دور دوم اميدى به اصلاحات نداشت، و مى­گفت به احتمال 90 درصد كانديدا نمى­شوم، چون اصلاحات را مسدود مى­دید. با گريه آمد و اين گونه شد. من سال 1373 گفتم بحرانى در ايران آغاز شده است. «سقوط اصفهان» نشان مى­دهد كه ما نياز به دشمن خارجى نداريم! در اصفهان، يك راهب لهستانى به اجبار مانده بود و گزارش مى­دهد كه اصفهان چگونه سقوط كرد. آقاى خاتمى «قانون» بدون جنگ­ افزار را مطلوب مى­داند، و آدم سياسى نيست.

س: اجازه دهید در پایان سؤالی در حوزه مسائل بین­الملل نیز داشته باشیم. ديدگاه شما نسبت به جنگ عادلانه (just war) متفكران غربى و استفاده دولت آمريكا از اين نظريه چيست؟

طباطبایی: ولايت مطلقه آمريكا خطرناك است و عميق. گویا هر مسيحى بايد جنگ عادلانه را قبول داشته باشد. حداقل از آگوستين قديس اين نظريه مبنای قوى داشته است. من در مصاحبه «شبكه فرهنگ» فرانسه گفتم كه در مورد افغانستان چون عمل كردند و نتيجه داد، نتيجه عمل خوب بود. در مورد ايران، معتقدم مصداق «جنگ عادلانه» نيست. اصل جنگ عادلانه مشروع است، ولى شرايطى دارد و مصاديق آن را بايد ديد و به خوبى تشخيص داد. فرانچسكو دى ويتوريا[9] متأله مسيحى است كه شرايط مهمى براى جنگ عادلانه داشته، و برخى او را پدر حقوق بين­الملل مى­دانند. او مى­گويد اموال دشمن را به هر بهانه نمى­توان مصادره كرد. وی اين گونه مباحث را از دل الهيات مسيحى در آورد.

- از شرکت جنابعالی در این نشست سپاسگزاریم!

طباطبایی: من هم از شما ممنونم.



[1]. esotericism

[2]. persecution

[3] .revelation

[4]. aspiration

[5] . مصطفی ملکیان، «تجدد ايراني» (1389): http://www.aftabnews.ir/vdcfmjdw6edjy.html

[6]. distortion

[7]. محمد تركمان، مدرس در پنج دوره تقنينيه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1367، ص 420.

[8] . مقصود ایشان از ایدئولوژی قرائت اجتماعی و سیاسی از اسلام غیرسیاسی است. البته خود این اصطلاح معرکه آراست.

[9]. Francisco de Vitoria

433 مرتبه بازدید
در حال ارسال...