مقالات

معرفى و نقد كتاب ما چگونه ما شديم

در این کتاب، برای اثبات اهمیت عامل استبداد بین اولیت و اولویت خلط شده است

دریافت نسخه پی دی اف

 چكيده:

كتاب ما چگونه ما شديم، علت اصلى عقب ماندگى ايرانيان را عوامل داخلى ــ و بالأخص استبداد ــ معرفى مى کند. اين كتاب ضمن برخوردارى از نقاط مثبت زياد، چارچوب نظرى ندارد؛ و بين اوليت (زمانى) و اولويت (اهميت يك عامل) تفكيك قائل نمى شود. نويسنده براى اثبات اهميت عامل استبداد به اين نكته اشاره دارد كه قبلا عوامل داخلى، زمينه استعمار را فراهم كرده بود. به نظر مى رسد تأثير عوامل داخلى و خارجى در عقب ماندگى ما در زمان هاى مختلف به يك شكل نبوده است؛ و در اين زمينه نبايد تحليلى كلى ارائه داد. نويسنده تحليلى ايستا از «ايران» و «ايرانيان» به دست داده است.

كليد واژه ها : استبداد، استعمار، عقب ماندگى، اوليت، اولويت، استبداد ايرانى، وجه توليد آسيايى.

معرفى كلى كتاب

   كتاب ما چگونه ما شديم، تأليف استاد محترم دكتر صادق زيباكلام است؛ كه چاپ اول آن در پاييز 1373 در انتشارات روزنه انجام گرفت. اين كتاب مجموعاً 356 صفحه دارد؛ و از شش فصل تشكيل مى شود. به اعتقاد نگارنده كتاب، فصل پنجم (خاموش شدن چراغ علم) از اهميت خاصى برخوردار است. نويسنده در صدد است مجموعه اى از عوامل داخلى را به عنوان علت اصلى عقب ماندگى ما مطرح كند. اين نظريه درمقابل نظريه رايج «استعمار، عامل عقب ماندگى» قرار مى گيرد. در فصل اول در اين باره بحث مى شود كه نقطه شروع ما كجا بايد باشد كه نويسنده در آن، با ناقص خواندن مكتوبات مربوط به تحولات سياسى، اجتماعى و اقتصادى ايران، زاويه ديد خود را تشريح مى كند. تحليل مسائل اجتماعى ايران در چارچوب نظام فئوداليته، هم كليشه بردارى از ماركسيسم است، و هم نوعى سادگى. جهان بينى ماركسيم از شهريور 1320 تفكر غالب و رايج درميان تحصيلكردگان و روشنفكران ايران شد. در فصل دوم به اين سؤال پاسخ داده مى شود كه ايران چگونه جايى است. جواب اين سؤال، شكلى جغرافيايى دارد: ايران كشورى است خشك كه بخش قابل توجهى از آن را بيابان ها و مناطق لم يزرع تشكيل مى دهد. در اين فصل، همچنين بر ارتباط مسائل جغرافيايى و جمعيتى با بى ثباتى اجتماعى، دقت مى شود. تمركز قدرت در دست حكومت، يكى از اساسى ترين خصوصيات سياسى و اجتماعى جامعه ايران در طول تاريخ بوده است. فصل سوم، از صعود تا نزول (1800 ـ 1000 ميلادى) نام دارد؛ كه در آن، هجوم قبايل و صحرانشينان آسياى مركزى به ايران شرح داده مى شود. درواقع، علاوه بر شرايط اقليمى نامناسب كه در فصل دوم مطرح شد، اقوام و قبايل صحرانشين نيز در عقب ماندگى ايران مؤثر بوده اند. فصل چهارم، به تأثير هجوم قبايل بر ساختار نهادهاى اجتماعى ايران اختصاص يافته است. به قدرت رسيدن قبايل، به استثناى پيدايش ارتش، ساختارهاى جديدی به همراه نداشت؛ و به قدرت رسيدن قبايل قزلباش و تشكيل دولت صفويه نيز تغييرى در روند عقب ماندگى ايران به بار نياورد. در فصل پنجم موضوعى مهم ــ يعنى خاموش شدن چراغ علم ــ مطرح مى شود. اسلامى بودن جامعه لزوماً به معناى پيشرفت علم نيست. مسلمانان با ازدست دادن پويايى علمى، شاهد افول روز افزون و زوال قدرت و انديشه خود بودند. خاموشى چراغ علم، ارتباط مستقيمى با پديده عقب ماندگى دارد.عنوان فصل ششم، «شرق و غرب: تماس يا تقابل» نام دارد. نتيجه فصل هاى قبل از اين بود كه علل عقب ماندگى ايران هر چه بوده مربوط به داخل است. جنگ هاى صليبى، نخستين دور رويارويى هاى اسلام و اروپا بود. پديده عقب ماندگى ما در تضاد شرق و غرب خلاصه مى شود. برخوردارى از نيروى دريايى، شرط كافى براى استعمار نبود.

سؤال اصلى و فرضيه كتاب

 سؤال اصلى كتاب با توجه به عنوان آن و ارتباط منطقى فصل ها، بدين ترتيب قابل برداشت است: "علت اصلى عقب ماندگى ما ايرانيان چيست؟"

در جواب به اين پرسش اصلى، فرضيه زير ارائه و بحث شده است: "علت اصلى عقب ماندگى ما ايرانيان، مجموعه عوامل داخلى، بالأخص عامل استبداد، است." اين فرضيه درمقابل نظريه مشهورى قرار مى گيرد كه سهم عمده عقب ماندگى ما را به دوش استعمار مى اندازد. بر روى جلد كتاب هم مى خوانيم:"برعكس نظر همگانى فوق، اين كتاب معتقد است كه كسى ما را ما نكرد، بلكه ما ما شديم. نويسنده معتقد است كه عقب ماندگى ايران ريشه در مجموعه اى از عوامل خارجى دارد؛ عواملى همچون موقعيت جغرافيايى ايران، تحولات تاريخى آن و وضعيت اقتصاديش كه درنهايت ساختارهاى سياسى و اجتماعى آن را در طى قرون و اعصار متمادى شكل داده اند."و در مقابل اعتراضات احتمالى بلافاصله ادامه مى دهد:"اين به هيچ روى به معناى آن نيست كه نويسنده خواسته باشد نقش منفى استعمار و دخالت هاى قدرت هاى خارجى را در ايران حتى به اندازه سر سوزنى منكر شود."

روش تحقيق كتاب

  نويسنده در راستاى اثبات فرضيه فوق سعى مى كند در فصول مختلف كتاب درباره مسائل زير بحث كند تا در نهايت بتواند به سؤال اصلى پاسخ دهد:

  روش تحقيق و نقطه شروع و زاويه ديد كتاب هاى مربوط به مسئله عقب ماندگى، ناقص است.

  تحليل هاى موجود در اين زمينه، متأثر از ورود تفكرات ماركسيستى در ايران بالأخص از شهريور 1320 به بعد است.

 موانع جغرافيايى و خشكى آب و هوا و مسائل جمعيتى بر ساختار قدرت سياسى و تمركز قدرت در ايران مؤثر بوده است.

  هجوم قبايل و صحرانشينان آسياى مركزى به ايران نيز بر عقب ماندگى ما تأثير داشته است.

   مهم تر از همه، افول تدريجى چراغ علم در ايران و زوال تعقل گرايى است. اين عامل، تأثيرى مستقيم بر عقب ماندگى ما داشته است.

   رويارويى اسلام و اروپا، علت اصلى عقب ماندگى ما نيست.

    از مجموع گزاره هاى فوق مى توان نتيجه گرفت كه عوامل داخلى و استبداد، عامل اصلى عقب ماندگى ما ايرانيان بوده است.

    درواقع، مؤلف با طرح فرضيه اى در آغاز كتاب، سعى مى كند شواهدى عمدتاً تاريخى براى مدعاى خويش ارائه كند.

ملاحظات روشى و محتوايى

كتاب حاضر به اين جهت كه نظريه مشهور استعمار، عامل عقب ماندگى را به چالش مى گيرد؛ و از اين جهت كه در راستاى اثبات نظريه «استبداد، عامل عقب ماندگى»، از نكات تاريخى متنوعى استفاده مى كند، حائز اهميت است. ملاحظات روشى و محتوايى زير به هيچ وجه به معناى ناديده انگاشتن جهات مثبت كتاب نيست:

1. از نظر روشى، كتاب چارچوب تئوريك ندارد؛ و تنها مجموعه اى از شواهد و قراين تاريخى و غيرتاريخى براى اثبات فرضيه آن محسوب مى شود. انتظار مى رفت كه در فصل اول (با عنوان «از كجا شروع كنيم؟»، مسائل روشى مطرح شود. در صفحه 37 كتاب مى خوانيم:"مراد ما بيشتر در طرح پرسش فوق اين است كه از كدام زاويه و چگونه به موضوع نگريسته و از كدام مدخل وارد بحث شويم؛ چرا كه زاويه ورود تا حدود زيادى تكليف آتى كار را روشن مى نمايد."

قسمت عمده اين فصل، به رد بينش هاى ماركسيستى اختصاص دارد؛ و درحقيقت، جنبه سلبى آن قوى تر از جنبه اثباتيش است؛ زيرا روش هاى خاصى در آن رد مى شود؛ ولى چارچوب، تئوريك و روش تحقيق آن به روشنى تبيين نمى شود. على رغم آنكه در فصل اول فرضيه تحقيق ثابت نشده، در صفحه 68 اين مسئله مسلم فرض شده است كه علل داخلى، سبب ساز عقب ماندگى ايران بوده اند:

"اگر اين اصل كلى را بپذيريم كه علل و موجباتى كه سبب ساز عقب ماندگى ايران شدند، از درون جامعه ايران برخاسته اند، بنابراين براى يافتن اين علل مجبور هستيم كه به خود جامعه ايران مراجعه كنيم."

2. مهم ترين نكته اى كه در ملاحظات محتوايى مى توان به آن اشاره كرد، خلط اوليّت و اولويّت است. آن جا كه مؤلف نظريه «استبداد، عامل عقب ماندگى» را درمقابل «استعمار، عامل عقب ماندگى» مى گذارد، بحث اولويت مطرح است. سؤال اصلى در اين جا اين است كه استبداد و عوامل داخلى در عقب ماندگى ما تأثير زيادترى داشته اند يا استعمار و عوامل خارجى. وقتى مؤلف كتاب مى نويسد «استعمار و ورود آن به ايران، معلول عقب ماندگى ما بوده است، نه علت آن»، بحث اولويت را مطرح مى كند. اما آن جا كه در جواب سؤال اصلى تحقيق مى نويسد: «اگر ايران كشورى ضعيف و عقب مانده نبود، آيا استعمار مى توانست در آن نفوذ كرده و مصيبت هاى تازه ترى براى آن به وجود آورد؟» (ص 15)، بحث از اوليّت و تقدم زمانى است. به بيان ديگر، براساس جواب كتاب به سؤال اصلى تحقيق، هر چند استعمار هم عامل مهمى است، اما از نظر زمانى قبلا استبداد زمينه ساز ورود استعمار شده است.

"فقط يك نكته كوچك مى ماند؛ و آن هم اين كه اساساً چطور شد استعمار به ايران آمد و توانست آن را به زير مهميز خود بكشد. اما ايرانيان هرگز به اين فكر نيفتادند كه بروند انگليس يا فرانسه را به استعمار خود درآورند." (ص 32) اين عبارت به اين مسئله تصريح دارد كه بحث اوليت مطرح است.

اما راجع به مسئله زمان: "سوال اصلى اين نيست كه استعمار زمانى كه آمد، چى كرد. آنان آمده بودند تا نفت، گاز، قير، توتون و تنباكو، مس، پنبه، فرهنگ و همه چيز ما را ببرند... آنچه جاى بحث زيادى دارد، اين است كه چرا استعمار توانست به آن درجه از اقتدار و توانمندى برسد كه از آن سر دنيا به راه افتاده بيايد اينجا و ايران را غارت نموده و عقب نگه دارد." (ص 34)

در واقع، سؤال اصلى تحقيق مربوط به اولويت (مهم تر بودن عامل استعمار، استبداد) است؛ ولى جواب سؤال اصلى با اتكا به اوليت (اينكه استبداد از نظر زمانى مقدم بر استعمار بوده و زمينه آن را ايجاد كرده است)، طرح مى شود. بر اين اساس، صرفاً از باب جدل مى توان گفت هيچ منافاتى وجود ندارد كه استبداد در ايران زمينه ساز استعمار و از نظر زمانى نيز مقدم باشد؛ ولى در مجموع، عامل استعمار تأثير زيادترى بر عقب ماندگى ما داشته باشد. نويسنده در صدد است ثابت كند كه عامل استبداد مهم تر است؛ ولى با دلايلى كه ارائه مى دهد، فقط اين مسئله ثابت مى شود كه استبداد از نظر زمانى مقدم بوده و زمينه استعمار را فراهم كرده است. آيا مى توان با خلط مسئله اوليت و اولويت و با كلى گويى درباره نقش استعمار از كنار دسيسه هاى امريكا و انگلستان و روسيه در طول تاريخ ايران، بالأخص با محوريت مسئله نفت، به راحتى گذشت؟

3. براساس تحليل فوق مى توان نتيجه گرفت كه اگر نقطه تمركز خود را اولويت (اهميت تأثير استعمار يا استبداد بر عقب ماندگى ما) قرار دهيم، جواب سؤال اصلى تحقيق، زمانى و (مكانى) خواهد شد. بايد در مقاطع مختلف زمانى بررسى شود كه استعمار يا استبداد (كدام يك) عامل مهم ترى در عقب ماندگى ايران زمين بوده است. چه بسا در حين ورود استعمار به ايران، عامل استبداد اهميت بيشترى داشته، ولى در طول زمان، استعمار تفوق يافته و به عنوان عامل اصلى عقب ماندگى ما مطرح شده است. همچنين، اين احتمال وجود دارد كه در هفتاد سال گذشته، استعمار عامل اصلى عقب ماندگى ما بوده، ولى در اين زمان، مشكل اساسى، در ضعف ساختارهاى اجتماعى و سياسى و اقتصادى باشد.             پس ــ همان گونه كه در نكته دوم به اين مسئله اشاره شد ــ اوليت و اولويت بايد از هم جدا شوند. در نكته سوم به اين مسئله مى رسيم كه مسئله اولويت نيز به خودى خود يك جواب ندارد؛ و در مقاطع مختلف زمانى قابل طرح است.

4. عوامل جغرافيايى، بى شك در شكل گيرى نظام اجتماعى ما موثر بوده اند؛ ولى تأكيد جداگانه بر اين نوع عوامل موهم، نوعى جبر است و در مقابل توسعه و سنت انقلاب قرار مى گيرد. مسئله حاضر بدون نقادى دقيقِ «وجه توليد آسيايى» و «تئورى استبداد ايرانى» امكان پذير نيست. همايون كاتوزيان در كتاب اقتصاد سياسى ايران، تئورى استبداد ايران را طرح كرده است. به اعتقاد او، الگوى فئودالى در اروپا، و استبداد ايرانى در كشور ما، مانع اصلى توسعه است. در ايران، قدرت مطلق بى قانونى حاكم بوده است، نه قدرت مطلق قانونگذارى؛ و از آنجا كه تقسيم آب در ايران، وظيفه اصلى دولت نبوده، نظريه «وجه توليد آسيايى» در ايران كاملا صدق نمى كند. در نقد نظر كاتوزيان، مطالب زيادى به رشته تحرير درآمده است. علاوه بر قابل رد بودن نظريه طبقاتى ماركسيست ها، شايد بتوان گفت كه پايه هاى مشروعيت حكومت ها در ايران با سنت هاى مردم و اعتقاد به كاريزماى شاهى، ارتباط مستقيم داشته است. فره ايزدى، قرين زورمندى نبوده، بلكه در بسيارى موارد، عدالت خواهى شاهان را در ذهن مردم تداعى كرده است. به هرحال، نقد اين نظريه را بايد در جايى ديگر، به شكل جداگانه اى پى گرفت.

5. محدوده جغرافيايى ايران در طول تاريخ به يك شكل و يك اندازه نبوده است كه راجع به آن تحليلى كلى ارائه شود. در تحليل زيباكلام از «ايران» و «ما» مفهومى تقريباً ثابت ارائه شده است. اين تلقى از جغرافيا و فرهنگ، مكانيكى و ايستا است.

6. در جای جااى كتاب، براى اثبات تأثير استبداد در عقب ماندگى ايران، از شواهد تاريخى و جغرافيايى استفاده شده است. در عين حال، بايد توجه داشت كه پراكندگى هاى قومى و جغرافيايى در ايران، باعث عدم تمركز قدرت بوده است. قدرت بسيارى از شاهان ايران در محدوده پايتخت، آن هم به شكلى نسبى، خلاصه مى شده است. به قول كاتوزيان، آن چه در ايران وجود داشت، قدرت مطلق بى قانونى بود، نه قدرت مطلق قانونگذارى. پس استبداد در ايران عمدتاً شكل سلبى داشته است؛ و بنابراين نمى توان آن را عامل ايجابى تلقى كرد.

7. در اين كتاب، عقب ماندگى تعريف خاصى ندارد؛ علاوه بر آن كه عقب ماندگى مفهومى مربوط به دوران مدرن است؛ و نبايد آن را به طول تاريخ ايران سرايت داد.

8. اگر كتاب چارچوب نظرى و منطقى داشت، بى ترديد درباره نظريات ماركسيستى نيز در آن نوعى بحث مى شد. قوت اين گونه نظريات در حدى است كه به راحتى نمى توان از كنار آنها گذشت؛ علاوه بر آن كه نظريات جديد وابستگى و آراى ماركسيست هاى نو بايد جداى از ماركسيسم با عبارات منحط روسى و لنينى مطرح مى شد. به طور مثال، نقطه عزيمت پرى اندرسن اين است كه حكومت هاى مطلق در جهان وجود داشتند؛ ولى چرا سرنوشت هاى متفاوتى (شكل غربى، شكل اروپاى شرقى و سلطانيسم عثمانى) پيدا كردند؟ او معتقد است كه در اروپاى غربى، حكومت هاى مطلق نقش پلى بين فئوداليزم و سرمايه دارى داشته اند. برعكس، در اروپاى شرقى، حكومت هاى مطلقه كاملاً در خدمت فئوداليته بوده اند. مدل عثمانى به شكلى بود كه نه فئوداليته را تداوم بخشيد، و نه زمينه بورژوازى را فراهم كرد.

9. نكته ديگر اين است كه استبداد در تاريخ ايران به يك اندازه قوى نبوده است. شاردن ــ برخلاف تصور رايج ــ معتقد است كه استبداد در زمان صفويه تضعيف شده بود؛ و فاصله شاه و مردم ايران به مراتب كمتر از فاصله شاه و مردم در اروپا بوده است.

10. اگر موضوع اصلى كتاب، بررسى نسبت اهميت استعمار و استبداد است، سزاوار بود به تأثير عوامل بيرونى بر استبداد نيز اشاره شود. اگر محمدرضا شاه بعد از كودتاى 28 مرداد 1332 بر شدت عمليات پليسى و اختناق ارزيابى پهلوى مى افزايد، عمدتاً به اين دليل است كه به نيروى خارجى تكيه دارد. برعكس، لويى چهاردهم که مى گويد: «دولت منم»، در عين حال قدرت او چندان نيست؛ چرا كه شرايط داخلى در فرانسه متأثر از توازن قوا در اروپا بود.

  در پايان، بار ديگر به وجود مسائل مهم و بديع اين كتاب اذعان، و بر اين مسئله تأكيد مى شود كه ملاحظات روشى و محتوايى فوق به هيچ وجه از ارزش اين كتاب نمى كاهد. استبداد و ديگر عوامل داخلى، در عقب ماندگى ما ايرانيان نقشى به سزا داشته اند؛ اما اين مدعا بايد با روش و شواهد مناسب ترى اثبات شود. اميد است كه نكات مطرح شده در اين مقاله ــ در عين اجمال ــ بتواند كمكى ناچيز به محققان محترم محسوب شود.

3070 مرتبه بازدید
در حال ارسال...